#بی_تو_مگه_میشه_پارت_5

-بله خانم
عزیزم سری تکون داد و همزمان به هممون نگاه کرد و نگاش زوم شد رو ارسلان....ارسلانم با همون اخمش که حالا توام با تعجب بود به عزیز نگاه میکرد...بالاخره عزیز سکوت و شکست:
-ارسلان تو چند سالته؟
ارسلان که هنوز از تعجبش چیزی کم نشده بود جواب داد:
-چطور عزیز?
عزیز از لبخندای نادرش زد و با همون محبتی که همیشه به ارسلان داشت اونم به خاطر اینکه ارسلان تنها وارث خانواده تاج الدینه..
.. گفت:بگو پسرم
ارسلان: 28 سال
-میدونی سن ازدواجت رسیده?
ارسلان پوفی کرد و روبه عزیز گفت:بله
-من خیلی وقته منتظر همچین روزیم.میخوام نتیجمو ببینم و بعد برم ... دختری رو هم برات در نظر گرفتم.
با این حرف انگار ارسلان خیلی عصبی شد و سخت خودشو کنترل میکرد چون با لحن نسبتا محکمی گفت:من اگه بخوام خودم میتونم...

عزیز حرفشو قطع کرد و گفت: اره لابد از بین همونایی که باهاشون شبو صبح میکنی؟میخوای یه بی اصل و نسب رو وارد این خونواده کنی؟من نمیذارم نتیجه من از مادر بی اصل و ه*ر*ز*ه باشه...

ارسلان از حرص و عصبانیت ایستاد:این به خودم مربوطه
عمو کامران با تشر رو به ارسلان گفت:ارسلان مودب باش...
-بابا میبینی عزیز چی میگه ؟
-عزیز درست میگه...مگه دروغه؟

romangram.com | @romangram_com