#بی_تو_مگه_میشه_پارت_4
اما این دیگه شورشو دراورده بود.با شنیدن صداش که در جواب ساناز فقط یه سلام خشک گفت از فکر ببرون اومدم تا بهم رسید سلام ارومی گفتم که با اخم رو پیشونیش سرشو اروم تکون دا وا معلوم نیست چشه...
رفت و نشست رو مبل کنار باباش.
-دانشگات چی شد دختر؟
با صدای عزیز بهش خیره شدم... وا با منه..
- مگه با تو نیستم. چرا هیچی نمیگی؟
زیر چشم دیدم ارسلان پوزخند ارومی زد...
فوری به خودم اومدم و جواب دادم:بله...تموم شد.
سرفه ای کرد گفت:
- یعنی دیگه درست تموم شد؟
-بله لیسانسمو گرفتم....مهندسی شیمی خوندم و الان...
- نگفتم چی خوندی...اصلا هم مهم نیست... چون به کارت نمیاد..
منظورش از این حرفا چیه؟
- امروز جمعتون کردم تا مطلبی رو بگم که براتون مهمه.. الالخصوص برای من....و دلم نمیخواد حتی کوچکترین نظر منفی راجبش بشنوم.
همه سکوت کرده بودن...یعنی چی میخواد بگه؟
همه با استرس به دهان عزیز خیره شده بودیم...
- محبوبه یه لیوان اب برام بیار.
اوووووو....حالا تا ابشو بخوره که شب شده زود باش دیگه....
یه نگاه به بقیه کردم همه حواسشون به خانم بزرگ بود...چشمای سهیلو...خخخخ اینقد بامزه شده بود که حد نداشت....انگار اونم خیلی کنجکاو بود...بالاخره محبوبه آبو اورد و عزیز بعد از خوردنش رو به محبوبه کرد و گفت غذا حاظره؟
romangram.com | @romangram_com