#بی_تو_مگه_میشه_پارت_44

اما بدنم هنوز میلرزید ... کاب*و*سی که دیدم بدترین کاب*و*س عمرم بود ...
خواب دیدم ارسلان به همه گفت که من کثیفم... ه*ر*ز*ه ام ... گفت منو نمیخواد و منو جلوی مامان بابا خورد کرد ...
گفت ازم متنفره... بابامم یهو حالش بد شد و دستش رو روی سمت چپ سینه اش گذاشت ... دقیق همون جایی که الان از من داره آتیش میگیره ...
همه یه جوری بهم نگاه میکردن ... که تقصیرِ منه و من مقصر این وضعیتم ...
خواب بدی بود ... خیلی بد ...
_ششششش... بسه دیگه هانا ..!!! تموم شد ... کاب*و*س دیدی خانوووم ...
خانوم گفتنش منو یاد حرفاش توی خواب مینداخت...
همون طور که تو آغوشش بودم سرمو بلند کردم و هق هق کنان گفتم :

....
-تو از من متنفری؟ اره ؟....
بریده بریده ادامه دادم: از من بدت میاد....
هق هقم نمیذاشت ادامه بدم....
لبخند دلنشینی زد که تا حالا ازش ندیدم.....با یه دستش موهامو نوازش میکرد....
با همون لبخند بلندم کرد و منو روی پاهاش نشوند ...
سرم رو به سینه اش تکیه داد و با دستش موهامو نواز گونه کنار زد ...
سرش و کج کرد تا بتونه چشمامو ببینه با برق خاص تو چشماش بهم خیره شد و با صدای آروم دلنشینی گفت:
معلومه که نه ... برا چی باید متنفر باشم ..؟؟.خیلی وقته از اون اتفاقا گذشته..منم اون شب مقصر بودم...دوتامون مقصر بودیم...من یکم تند رفتم...اما با اون همه توهیینا و انگایی که بهم چسبوندن چی باید میگفتم ؟ رسما شدم یه بی غیرت...من تو این چند سال زندگیم نگاه بد به ناموسم نداشتم......


romangram.com | @romangram_com