#بی_تو_مگه_میشه_پارت_43

واقعا برات مهم نیس؟؟!! واقعا نسبت بهش سردی...؟؟!! مطمئنی بود و نبودش برات مهم نیست...؟؟؟!!
این حرفا به دهنم قفل میزد و هیچ جوابی بهش نداشتم ...
من هر کاری هم بکنم ارسلان اولین مرد زندگیمه...
اولین ب*و*س*ه ... اولین هیجان ... اولین لمس شدن ... اولین نوازش ... اولین اولین ....
همه اولینام برای ارسلان بوده ...
بازم میتونم نسبت بهش احساس نداشته باشم ...؟؟؟
انقدر به این چیزا فکر کردم تا خوابم برد ...
نیمه های شب بود که کاب*و*سی دیدم و با جیغ بلندی از خواب پریدم ... توی خودم جمع شدم ... پتو رو توی مشتم از ترس فشار میدادم و نفس نفس میزدم ...

_چی شده؟؟
با صدای گوشنوازش کنار گوشم بغضم ترکید ... خودمو توی آغوشش انداختم ...
چه عطری داشت تنش ...
خدایا این بشر چی داره که تا میام ازش دور شم بازم جذبش میشم ..؟؟

انگار تعجب کرده بود ... چون چن ثانیه به همون حالت نیمه دراز کش موند ... کمی بعد. که هق هقام هنوز ادامه داشت کامل نشست و دستای مردونش رو دورم حلقه کرد ... توی آغوشش فشرده شدم ...
گونه اش رو به سرم تکیه داد ...
صداشو درست از کنار گوشم میشنیدم ... اونم صداش لرزش نامحسوسی داشت ...
_هییییشششش... هیچی نیس ... کاب*و*س دیدی عزیزم ...
فقط همین چن کلمه رو که با صداش شنیدم کل آرامش دنیا بهم تزریق شد ...

romangram.com | @romangram_com