#بی_تو_مگه_میشه_پارت_38
به اون جادوهای روی صورتش دوباره نگاه کردم...
مرتیکه قوزمیت انگار داره تفریح میکنه که همچین چشاش میخنده...
چشاتو درویش کن جادو خان...
یکم ابروهامو بهم نزدیک کردم و به چشمام برق جدیّت دادم...
اونم فک کنم فهمید و یکم خودش و جمع و جور کرد...
_سلام ِ.. بفرمایید خانوم....؟؟؟!!
اون لبخندی که زده بود یکم خیالمو راحت کرد...
_سلام آقای شایان...
یکم مکث کردم... فک کنم زیادی بود چون خودش با لحن به ظاهر شوخی گفت:
پس شما همون مورد پیشنهادی آقای صدر هستیییین....
لبخندی از روی احترام زدم و گفتم:
بله...
_سابقه کار هم داشتین؟؟
_نه متاسفانه... تازه از دانشگاه فارق التحصیل شدم...
_بله... تحصیلات شما رو از آقای صدر پرسیدم و چون به ایشون اعتماد کامل دارم میدونم کسی هم که ایشون معرفی میکنن صد در صد مورد اعتماد و جزء موارده خاصه....
اوهووووع... خاصم بودمو خبر نداشتم... این بابای ثری هم چه کلاسی گذاشته ها... خخخخ
یه لبخند ملیح زدم و گفتم:
خیلی ممنون... شما لطف دارین...
romangram.com | @romangram_com