#بی_تو_مگه_میشه_پارت_34

دو قدم بیشتر نرفته بود که ایستاد و نیم رخشو سمت من کرد و گفت:
راستی.... تا کسی ندیدتت برو این لباسی که همه برجستگی هاتو نشون میده دربیار... تا الانم که تنت بوده بعضیا فیض بردن..دیگه بسه... یه لباس آدددم وار بپوش تا آبروم جلو کسی بیشتر از این نرفته....ببینم.هنوز تنته میکشمت هانا...

و راهشو ادامه داد...
صدای قدمش توی مغزم اکو میشد...

به دیوار تکیه دادم و به حرفاش فکر کردم...
با مرور هر کلمه از حرفاش صدباره میشکستم...
دیگه تموم شد آقا ارسلان...دیگه جلوت کم نمیارم...تقاص حرفای امروزت و پس میدی...
اونم با سردیم...
اونقدر سرد بشم که از واو به واوِ حرفات پشیمون بشی...
حالا حساسیتت و فهمیدم...نقطه ضعفت ...
...چه عااااالی...
هه .. خوبه ... بچرخ تا بچرخیم آقا ارسلان...
خوش گذرونی نشونت بدم که تا عمر داری یادت بره...


****
وقتی زنعمو برام لباس مناسب اورد چشما و لباش همزمان میخندید...هه... از غیرتی شدن پسرش ذوق مرگ شده بیچاره..

romangram.com | @romangram_com