#بی_تو_مگه_میشه_پارت_33

اون روی سگه منو بالا نیار هانا..!!!اگه فک کردی می تونی از گذشتم سو استفاده کنی کور خوندی...من اجازه نمیدم...در ضمن...
مکثی کرد و سرشو اورد جلو و توی صورتم با صدای آرومی گفت:
اونا زنم نبودن...اما تو زنمی...شرعی، عرفی و قانونی...به خدا قسم.. میدونی که جدیّم...به خدا قسم هانا اگه یه بار دیگه اینطوری ببینمت سالم نمیبینی خودتو...
پوزخندی زدم و گفتم:
آقا ارسلان زیاد جوش نخور...مردا فقط واسه زنی که دوسش دارن غیرتی میشن...(ابروهامو دادم بالا و حق به جانب ادامه دادم...) تو که منو دوس نداری...منم به تو حسی ندارم...پس بیخال شو و منو محدود نکن...
اومدم بر گردم تو سالن که دستمو دوباره گرفتو محکم به سمتِ خودش برگردوند....
_محدود....؟؟تو هنوز محدودیت ندیدی خانوم کوچولو...؟؟؟
حالا دیگه رو به روی هم بودیم...دستمو ول کرد و دوباره غرور و سردی چهرشو پر کرد...انگار که اصلا از چیزی عصبانی نبوده...
با دستاش کتشو کنار زد و دستشو توی جیبش گذاشت...و حرفشو با خونسردی کامل ادامه داد...از این تغییر رفتارش تعجب کردم...

_دوما ...تو زنه منی و اگه روت حساسم و نسبت بهت غیرت دارم به خاطر دوست داشتنت نیس..هع شما دخترایین که هر چیزی رو به دوست داشتن ربطش میدید...تو اسمت توی شناسنامه منه و همه تو رو به اسم همسر ارسلان تاج الدین میشناسن...نمیتونم آبرومو بذارم کفِ دستم و خیراتش کنم که خانووووم...اجازه نمیدم هر غلطی دلت خواس انجام بدی و با آبروم بازی کنی...

یه قدم عقب رفت و انگشته شستش رو به کنارِ بینیش زد و نفسش و داد تو و انگار که میخواد منو مسخره کنه با زهر خند گفت:
در ضمن...خیالات خام برت داشته... من هیچ احساسی نسبت بهت ندارم...
منم محکم گفتم:
پس طلاقم بده...هم تو راحت میشی هم من...
با این حرفم انگار دوباره آتیشی شد و به حالتِ عصبی چند دقیقه پیشش برگشت...:
_طلاق؟؟؟.... هه فک کردی میذارم؟؟!!!...طلاقت بدم تا به اسم یه زنه مطلقه آزادی بدست بیاری و خوش گذرونی کنی؟؟؟... تو خانواده تاج الدین اسمه طلاق و نیار ... موهاتم رنگ دندونات بشه محاااله طلاقت بدم...اینو تو اون مغزت فرو کن...
بعد بدون توجه به من که از حرص و عصبانیت قرمز شده بودم مثه یابوووو راهشو کشید رفت سمت سالن...

romangram.com | @romangram_com