#بی_تو_مگه_میشه_پارت_32

_تو رو خدا اروم تر ... الان میشنون...
صورتشو جمع کرد و با حالتِ بدی گفت:
خفههههه شووو...با این لباس نیم متری رفتی جلو اون مرتیکه سهیل؟؟؟!!!
سعی میکردم فکم رو از حصار دستاش بیرون بیارم...اما زور اون همین جوری بیشتر از منه چه برسه به این که این قدر هم عصبانی باشه...
همون طور که تقلا میکردم گفتم:
ولم کن ارسلاااااان...سهیل پسر عممه...
یهو دستاشو ازم جدا کرد و با همون چهره عصبانی انگشتشو جلوم گرفت و گفت:
برام مهم نیس باهات چه نسبتی داره ... سهیل یه مرده....نمی خوام تو رو جلوی هیییچ مردی...
در ادامه ی حرفش با حالتِ خاصی به سر تا پام اشاره کرد و گفت:
تاکید میکنم هانا..هیییچ مردی... جلوی هیچ مردی اینطور ببینمت...
بعد نزدیک تر شد و همون طور که با چشمای سرخ شده از عصبانیتش بهم خیره شده بود، با صدای آروم و مرتعش از عصبانیت گفت:
اگه ببینم برات گرون تموم میشه خانوم...
بس بود کم اوردن جلوش... منم بهش نزدیک شدم و گفتم:
مثلا چه اتفاقی میفته؟؟؟
اخم غلیظی کرد و گفت:
تو انجام بده ببین چطور پووووستِ بدنتو میکَنم...
مثل خودش اخم کردم و یه دستمو به کمرم زدم و گفتم:
_تو اگه مردی برو پوستِ اونایی که باهات نامشروع خوابیدنو بکن...
ایندفعه بازوم رو سفت گرفت و عصبانی گفت:

romangram.com | @romangram_com