#بی_تو_مگه_میشه_پارت_28

- مرسی.
پس رفته شرکت....
........


********************************
دوماه گذشته بود و عزیز دیگه بهم گیر نمیداد...ولی نگاهش برام کافی بود.
ارسلانو زیاد نمیدیدم.روزا شرکت بود شبم که میومد با فاصله از هم رو تخت میخوابیدیم...حالا دیگه میدونستم حس قوی بهش دارم که قابل وصف نیست..اوتقد زیاد که نمیخواستم این فاصله بینمون باشه.حسی که به مردزندگیم داشتم..مگه نه اینکه خدا بین زنو شوهرا محبت ایجاد میکنه؟ حالا یه چیزی عمیق تر از اون تو نگاهم میدیدم...نگاه ارسلان حتی وقتی با پوزخند بود برام جذاب بود....دیگه بهم تیکه نمینداخت اما زیاد حرف نمیزد.یعنی زیاد همو نمیدیدیم ....شبا دیر میومد و فکر اینکه با کس دیگس ازارم میداد. ...

****
خدایا چرا امشب دیر کرده.... هرشب این ساعت دیگه خونه بود....نکنه....نه امکان نداره....ولی خودش گفت بیرون براش زیاد هست از این زنا....از فکرش سرم درد گرفت به ساعت خیره شدم..2 صبح ..یعنی ارسلان الان تو آغوش کسیه؟
صدای در ورودی هوشیارم کرد...پس اومد...همه خوابن و من منتظر شوهرم...هه شوهرم؟

صدای دستگیره در باعث شد سرمو بالا بیارم...یه شلوار مشکی کتون و یه پیراهن سرمه ای و کت مشکیش....تنش بود...خوشتیپ تر از همیشه...ولی اونقد عصبی بودم که اگه جاش بود لباساشم پاره میکردم...
تا منو دید متعجب گفت: تا الان بیدار بودی؟
از جام پاشدم و روبروش ایستادم و جواب دادم: مگه مهمه ؟...تا این وقت شب کجا بودی ؟
اخمی کرد و در حالی که کتش رو از تنش درمیاورد گفت: نیازی به توضیخ نمیبینم.تو کار من سرک نکش.
زهرخندی زدم و گفتم: تو چه مردی هستی؟ به تو هم میگن مرد؟ مردی که زنشو ول میکنه و تا این وقت شب پی خوش گذرونیشه اسمش مرد نیست...نامرده...بی غیرت تر از تو ؛تو عمرم ندیدم..تو....
هنوز حرفم تموم نشده بود که برق سیلیش به صورتم نشست...به قدری دستش سنگین بود که اگه تخت پشت سرم نبود پخش زمین میشدم...دستم رو صورتم بود که انگشت اشارشو سمتم گرفت و گفت: خفه شو تا نکشتمت...من بی غیرتم؟ اره...د اگه بی غیرت بودم که با اون افتضاحی که به بار اومد الان تو اتاقم نبودی...الان اسمت تو شناسنامم نبود.من پی خوش گذرونیم؟...

romangram.com | @romangram_com