#بی_تو_مگه_میشه_پارت_27
_چون تو زنه منی...
یه لبخند پسر کُششش زدم( جون خودم) و با ناز بیشتر که حرصمو نشون میداد گفتم:
ولی این یه ازدواج واقعی نیستاااا....
لبخند زیبایی زد و من اون لحظه تو دلم گفتم:
کثافت لبخندشم قشنگه...!!
با همون لبخند کزایی نزدیکم شد...اونقدر نزدیک که نفسامون به هم میخورد....
داشتم تو دلم به رفتارش لعنت میفرستادم که با صدای آرومی که شبیه زمزمه بود تو صورتم گفت:
- دوست داری واقعی باشه؟
زبونم قفل شد..نمیدونم نگاش خاص بود یا من اینطور حس میکردم..ولی هر چی بود منو گرم کرد...پوزخندی زد و بعد از اتاق بیرون رفت...
بازم رفت...
باید محکم باشم. نباید بهش اجازه بدم منو خورد کنه.حالا میبینی...
رفتم سراغ کشو لباسام یه دامن کوتاه کشی قرمز رنگ و یه تاپ گردنی ستش پوشیدم.موهامم باز گذاشتم.از عطر همیشگیمم به خودم زدم.اها حالا شد...حالا شدم همون هانای همیشگی...این مدت بس که گریه کردم دیگه نای رسیدن به خودمو نداشتم.از آینه دل کندم و از اتاق بیرون رفتم...سریع رفتم تو آشپزخونه...محبوبه خانم مشغول آشپزی بود.
- محبوبه جون.
از جاش پاشد و گفت:جونم خانم.
-آقا ارسلان رفتن بیرون؟
- بله خانم.پیش پای شما گفتن خبر بدم میرن شرکت...گفتن ناهار براشون چلو گوشت درست کنم خانوم.
چه خوش خوراکم هست.
-مامان کجان ؟
- والا پیش پاتون ایشونم رفتن خونه دوستشون...عزیز خانمم تو اتاقشونن.
romangram.com | @romangram_com