#بی_تو_مگه_میشه_پارت_18
- هیچی نمیخوای بگی ؟
- نه
- باشه من فرصت حرف.زدن و بهتون دادم .اگه واقعا عاشقش باشی این بار غرورتو کنار ميذاری.من جلو کامبخش و کامران و میگیرم تا کاری به کار هیچکدومتون نداشته باشن.هانا هم امشب میاد خونه ما.خودتونو واسه ازدواجتون اماده کنین.فرصت فکر کردنم اینبار هیچکدومتون ندارین.بهتره این رسوایی جایی درز نکنه.حتی عمتون هیچکس....
از اتاق رفت بیرونو مارو دوباره با عذابمون تنها گذاشت
همه چیز زودتر از اونکه فکرشو کنیم آماده شد برای عقدمون ...
هنوز باور نداشتم که دارم زنش میشم.نمیدونستم در چه حاله.بعد از اونشب دیگه ندیدمش.چون صبح میرفت سر کار و اخر شب برمیگشت.حتی گفت وسایل رو هم خودتون بخرین.اما پولشو ریخت به حساب باباش و گفته بود خودم میتونم از پس مخارج عروسیم بر بیام...
اونشب منو بردن خونه عزیز..چون بابام گفت من مایه ننگشم و دیگه پامو تو اون خونه نزارم....
راستش حتی روم نمیشد توروی عمواینا نگاه کنم.رفتیم طبقه بالا و اونجا یه اتاق بزرگ رو برای بعد از عقدمون آماده کردن..
مثل اینکه مامان اصرار داشت ببینم اما بابام مانعش شده بود و گفته بود وقتی عقدش کرد برو هر چقد میخوای ببینش....تمام وجودم یخ زده بود.تو این چند روز تنها کسی که همدم لحظه هام بود ثری بود که به خاطر شرایط به وجود اومده ترجیح دادم نبینمش...یعنی انگار زندانی بودم.
ثریا پشت تلفن گریه میکرد و التماس که بزارم بیاد ببینتم..اما حقیقتش روی اینو که حتی از اتاقم بیرون بیامو نداشتم.زن عمو تنها کسی بود,که باهام مهربون بود و هوامو داشت.نمیدونم چرا.. عمو هم تا جایی که امکان داشت ندیدم.
هنوز نمیدونم اونروز چرا اینکارو کردم.. چرا نتونستم بر نفسم غلبه کنم.تهش شد یه رسوایی که میدونم دامن خودمونو گرفت.ارسلان میتونست بگه من به عمد کشیدمش خونه اما هیچی نگفت و نذاشت آبروم بیشتر بریزه.هر چند ابرویی که رفت دیگه رفته.
صدای عاقد که خطبه رو میخوند, تو گوشم پیچید.مامان بابام و عمو و زن عمو همشون روبروم ایستاده بودن.عزیز هم رو همون صندلی معروفش نشسته بود.به خواست عزیز. عاقد اومد همینجا..
زیرچشمی به ارسلان نگاه کردم.هیچی از قیافش معلوم نبود.حتی نگام هم نکرد که حسشو بفهمم.اما بابام نگاهش هنوزم خصمانه بود.
- عروس خانم وکیلم؟
تعلل رو جایز ندونستم اروم بله رو گفتم.اره من دیگه زنش بودم....زن ارسلان خان تاج الدین...
بعد از اینه عاقدرفت هیچ کدوممون از جامون تکون نخوردیم
همه رو مبل نشسته بودن....عمه اینا واسه یه مسافرت کوتاه به آلمان رفته بودن و به همین خاطر تو مهمونی نبود.کسی هم دعوت نکردیم.مگه رسوایی دیدن داره؟
romangram.com | @romangram_com