#بی_تو_مگه_میشه_پارت_14

اینقد با خودم کلنجار رفتم تا خوابم برد.صبح که بیدار شدم مامانم اینا رفته بودن...چون مراسم ختم بیرون از اصفهان بود طول میکشید تا بیان.

آماده نشسته بودم رو مبل و منتظرش بودم از صبح ثری هزار بار زنگ زد و خبر گرفت.. اونم خیلی نگران بود...مثل من..عجب غلطی کردم....مثل سگ پشیمون بودم.
اما دیگه راه برگشتی نبود.
قرص هایی که ثری اورده بود تو دستم بود.... هنوز شک داشتم. گوشیمو رو دوربینش گذاشته بودم و تکیش داده بودم به قاب عکس که هر وقت زنگ در و زد دکمه شروعو بزنم.اون قسمت هایی هم که به ضررم بود

و نیازی نداشتم و باید پاک می کردم.
به لیوان شربتش خیره شدم دل دل کردنو کنار گذاشتم و
قرص افزایش میل ج*ن*س*ی رو توش ریختم و با قاشق خوب همش زدم تا خوب حل بشه.
اینقدر استرس داشتم که دستم موقع هم زدن میلرزید.من دارم چیکار میکنم؟ یه حرف اینقد ارزش داره که میخوام برای تلافی زندگی و ابروی یکی دیگه رو بریزم؟...
هانا چی میگی؟ یه حرف؟ اون که کسی براش مهم نیست....تو خراب میشی....مثلا اگه اونا فیلم نزدیک شدن اون به منو ببینن و بفهمن میخواسته بهم ت*ج*ا*و*ز کنه طردش میکنن؟ ....نه خب ولی به خاطر پیشنهادشون به من شرمنده میشن...و بابامم دیگه با ناراحتی نگام نمیکنه. تو همین فکرا بودم که با صدای اف اف یهو از جام پریدم....
هانا اروم باش چیزی نیست تو از پسش برمیای.تو نزاشتی کسی بت توهین کنه..حالا که توهین کرده و خوردم کرده باید جوابشم بگیره.
عزممو جذب کردم و به سمت اف اف رفتم.خودش بود. دکمه رو زدم.طولی نکشید که اومد داخل.هنوزم از قیافش غرور میبارید...
سلام ارومی دادم اونم اروم جواب داد و روی یکی از مبلا نشست.
باید کارمو شروع میکردم. زیاد وقت نداشتم.به سمت آشپزخونه رفتم و با لیوان شربت برگشتم.جلوش گذاشتم
- نمیخورم.
-نترس سم توش نیست.اینقد جونتو دوس داری ؟
اخمی کرد و یه دفعه لیوانو سرکشید..
.اهان اره ..همینه.خوب پیش رفتم.

romangram.com | @romangram_com