#بیراهه_ای_در_آفتاب_پارت_78

- توئم يه لحظه از نظرم دور نميشي .

شيرين راست يا دروغ خوابي را كه ديده بود ، برايم تعريف كرد :

- خواب ديدم تو يه گروه چريكي تعليمات نظامي مي ديديم . به ما مأموريت داده بودن چند زندوني رو از يه زندون دور افتاده تو يكي از كشورهاي ديكتاتوري بدزديم . همين طور كه در جنگ و گريز بوديم ، يه گلوله بهت خورد . واي خداي من ، چه صحنه وحشتناكي بود ! تورو رو دوشم انداختم و در حالي كه تو بيابوني خشك و بي اب و علف سرگردان بوديم ، به كلبه اي رسيديم . فوري دست به كار شدم و زخمت رو پانسمان كردم . ناگهان كلبه رو بمباران كردند . از ترس فرياد كشيدم و از خواب پريدم . صدام باعث شد مادرم به اتاقم بياد . چقدر خوشحالم ماجرا فقط يه خواب بود .

- حتماً فيلمهاي چريكي و پارتيزاني زياد مي بيني ؟

- آره ، كتابا و رمانهاي چريكي رو هم خيلي دوست دارم . تو چي ، مطالعه نمي كني ؟

- نه ، تا اونجا كه يادمه ، فرصت مطالعه نداشتم ، يعني فكرم آزاد نبود . خلاصه بعد از بيست دقيقه صحبت قرار گذاشتيم يكديگر را ببينيم .

گوشي را كه گذاشتم ، سرم را ميان دست هايم گرفتم و به فكر فرو رفتم . شك نداشتم اگر رابطه من و شيرين ادامه يابد ، به او عادت مي كنم و هرگز نمي توانم فراموشش كنم . چنان در روح و ضميرم خانه كرده بود كه قادر نبودم او را از خود برهانم . اگر بگويم عاشق شده بودم ، دروغ نگفته ام .

دوستي و رفت و آمد و ملاقات هاي ما همچنان ادامه داشت تا جايي كه هر دو اعتراف كرديم قايم موشك بازي بس است . سوگند ياد كرديم تا آخر عمر كنار هم بمانيم و يكديگر را فراموش نكنيم و از هيچ رعد و برقي ، هر قدر دهشتناك باشد ، هراس به دل راه ندهيم . به او قول دادم بزودي از مهين جدا شوم و خودم را از آن زندگي لعنتي خلاص كنم .


romangram.com | @romangram_com