#بیراهه_ای_در_آفتاب_پارت_77
- من كه احمق نيستم ، نادر تو داري زوركي باهام زندگي مي كني . چند ماهه خيلي عوض شدي . قبلنم بهت گفتم . اما نمي شناختمت ، يقين مي كردم پاي زني ديگر در ميونه .
حرف تو حرف آوردم و خودم را با نيما مشغول كردم . مهين هم ديگر دنباله حرف را نگرفت . دلم مي خواست مثل زني كه از شوهرش بي مهري مي بيند ، عصباني شود ، داد و فرياد راه بيندازد يا قهر كند و به خانه مادرش برود اما هميشه متانت به خرج مي داد و براي حفظ آرامش من سكوت مي كرد . در عين حال ، دلم برايش مي سوخت . مقصر نبود ؛ در جواني شوهرش را از دست داده بود و به اجبار خانواده من و خودش و حرف هاي اين و آن و لجبازي من به اين زندگي سرد وبي روح تن داده بود . شايد اگر شيرين دختر زيبا و دلفريب در زندگي ام پيدا نمي شد ، هر طور بود به زناشوئي ناخواسته با او ادامه مي دادم ، اما روح و جسمم به طرف شيرين پرواز مي كرد و لحظه اي چهره خندان و جذابيت نگاهش از ذهنم دور نمي شد .
آن شب مهين سعي مي كرد گريه اش را از من پنهان كند . كاملاً به روحيه ام اشنا بود و مي دانست تحمل نگراني او و هيچ يك از بستگانم را ندارم . بعد از چند هفته همبستر شديم . يك آن تصميم گرفتم به شيرين اهميت ندهم و به رغم ميل باطني ام به خودم تلقين كنم كه بالاخره مهين همسرم است و نبايد با نگاه دختري عقلم را ببازم و زندگي را به او و خانواده ام تلخ كنم .
مهين معمولاً خيلي زود از خواب بيدار مي شد . ياد نداشتم در آن مدت كه با هم زندگي مي كرديم ، نماز صبح را بموقع نخواند . دعا و نيايشش خيلي طول مي كشيد . با خدا چه راز و نيازي داشت ، نمي دانستم . آنچه مسلم بود ، از خداوند مي خواست آشيانه اش براي بار دوم از هم نپاشد . بعد از نماز صبحانه مرا آماده مي كرد . آن روز كمي مهربان تر شده بودم ، گفتم :
- اگه اداره كار نداشته باشم ، زودتر ميام خونه كه با هم بريم سينما .
خيلي خوشحال شد و مثل هميشه تا دم در همراهي ام كرد . آن روز من عزم جزم كرده بودم به شيرين بگويم كه نمي خواهم بيش از اين اسيرش شوم و او را سرگردان خودم كنم . آن تصميم تا زماني كه تلفن اتاقم به صدا در نيامده بود و صداي شيرين را نشنيده بودم ، پا بر جا بود . وقتي سلام كرد و حالم را پرسيد ، همه آنچه رشته بودم پنبه شد . گويي نه مهين وجود دارد و نه پدر و مادري . شيرين گفت :
- ديشب خوابت رو ديدم ، حتي تو خوابم رهايم نمي كني .
هيجان زده گفتم :
romangram.com | @romangram_com