#بیراهه_ای_در_آفتاب_پارت_72

- خب ، حالا بگو چي شده ؟

من ماجراي تلفن شيرين را برايش تعريف كردم و گفتم چطور شيفته طرز بيانش شدم و حالا هم احساس مي كنم عاشقش هستم .

- تا حدودي حدس زده بودم بايد پاي زن يا دختري در ميون باشه اما فكر نمي كردم اون دختر شيرين باشه . تا اونجا كه خبر دارم ، دو سه سال پيش از اين محل رفتن . طفلكي شيرين ، چقدر دوست داشتم زنت مي شد . خيلي خوشگل بود ، سه ساله نديدمش ، حتماً هنوزم خوشگله ، آره ؟

- خيلي خوشگل ، باوقار ، خوش صحبت و عاشق . چرا زمان سربازي يا حتي بعد از اين كه به شركت نفت رفتم ، نگام به نگاش نيفتاد ، نميدونم .

- خواهش مي كنم اين حرف رو به حساب پررويي و پرده دري من نذار ، هيچ ادمي رو به بي احساسي و بي خيالي تو نديدم . حتي منم اغلب فكر مي كردم خودتو مي گيري يا به اونچه دور و برت ميگذره ، بي تفاوتي . آخه داداش ، جووناي هم سن و سال تو اون موقع مثل يه گلوله آتيش بودن ، روزي نبود به دختري پيله نكنن ، اما تو سرت رو مينداختي پايين ، راست مي رفتي و بر مي گشتي . شايدم زيادي خوب بودي . اگه قبل از مرگ داداش ناصر عاشق بودي و نه به شيرين كه به كسي ديگه دل بسته بودي ، شايد كه نه ، حتم دارم با مهين ازدواج نمي كردي .

- مجبور شدم ، خودت كه بهتر ميدوني . اما حالا ديگه مجبور نيستم اين زندگي فلاكت بارو ادامه بدم .

خنديد و گفت :

- خيلي دوسش داري ؟


romangram.com | @romangram_com