#بیراهه_ای_در_آفتاب_پارت_70
- اون وقتا كه سال سوم دبيرستان بودي يادته ؟
- چطور ممكنه يادم نباشه ؟
- دختري رو كه اون موقع سال آخر دبيرستان بود و به تو شيريني تعارف كرد و قصد داشت سر صحبت رو باهات باز كنه ، به خاطر داري ؟
چند لحظه فكر كرد و گفت :
- آره اره ، يادمه حتي اسمش رو هم فراموش نكردم ، شيرين ، شيرين راد . خيلي به من علاقه نشون مي داد ، خونه شون يه كوچه بالاتر از كوچه ما بود ، چطور مگه ؟
- ديگه چي ازش به خاطر مياري ؟
- نميخواي بگي چرا سراغ اونو مي گيري ؟
ساكت شدم . بين من و نسرين پرده حيا وجود داشت . دلم نمي خواست روي او را به خود باز كنم . گرچه آدمي تحصيل كرده بودم اما ضمي رناخودآگاهم شكل گرفته از تربيت پدر و مادر بود و بنا به سنت فكر مي كردم نبايد دخترها را پر رو بار آورد . با اين حال به خودم نهيب زدم و در دلم گفتم نسرين دختري با ظرفيت است و مي توانم رويش حساب كنم . نسرين كه مات و متحير به من نگاه مي كرد پرسيد :
romangram.com | @romangram_com