#بیراهه_ای_در_آفتاب_پارت_69

با بغض و گريه حرف مي زد ، متوجه منظورش نمي شدم . گفت :

- دو سه سال پيش همه منو بچه فرض ميكردن ، اما من ميدونستم دختراي محل حتي دختراي فاميل و دوست و آشنا دوستت دارن . خودتم مقصري داداش ، چرا به يكي شون دل نبستي ؟

- خواستم خوب باشم ، خواستم وقتي آماده ازدواج شدم ، يكي رو انتخاب كنم . يادمه مادر مي گفت من مشكل پسندم ، بارها از زبونش شنيدم كه نصيب پسراي مشكل پسند يه زن زشت و بدتركيب ميشه . مهين زشت نيست اما ...

- درك مي كنم داداش .

يك آن به فكرم رسيد قضيه شيرين را با او در ميان بگذارم . به خود گفتم نسرين آن قدر عاقل و بالغ شده كه علاوه بر خواهر و برادر دوست هم باشيم . نسرين گفت :

- هيچ كس به اندازه من بهت نزديك نيس داداش . هر چي تو دلته ، بهم بگو .

- منم چنين تصوري دارم . ميخوام سنگ صبورم باشي .

- از اين كه ديگه منو بچه نمي دوني خيلي خوشحالم داداش .


romangram.com | @romangram_com