#بیراهه_ای_در_آفتاب_پارت_66
- اين نونيه كه شما تو دامن من گذاشتين . با همين حرفا كه گناه داره و نميدونم پسر برادرت زير دست كي بزرگ بشه و خونه ميدون ونك مال اونه ، هر دومونو بدبخت كردين . من هيچ وقت دوسش نداشتم و كوچكترين لذتي در كنارش نصيبم نشده . چرا بايد تحت تأثير حرفاي شما و پدر قرار مي گرفتم . من مهين رو نميخوام ، ميفهمين ؟
مادر هرگز انتظار نداشت در برابرش جبهه بگيرم و كلمه نخواستن را بر زبان بياورم . انگار ضربه محكمي به سرش كوبيده باشند ، همچنان كه ايستاده بود كف اتاق افتاد ، دستش را روي سرش گذاشت و چشمانش را بست . يك آن ترسيدم سكته كرده باشد . نسرين را كه در اتاق طبقه دوم مشغول مطالعه بود ، صدا زدم . وقتي مادر را در آن حال ديد ، محكم به صورتش زد و گفت :
- واي خدا مرگم بده ، چي شده ؟
مادر چشمانش را باز كرد و با صداي گرفته گفت :
- چيزيم نيس .
به نسرين گفتم برايش آب بياورد . چند جرعه نوشيد و نگاهي پر معني به من انداخت و گفت :
- يعني ميخواي مهين رو طلاق بدي ؟
- نميدونم مادر ، زندگي با اون از رو دلسوزيه ، خودشم فهميده . اين چه زندگيه كه ما داريم . سه سال تو دلم ريختم ، سه ساله دارم زجر مي كشم . به خودم تلقين مي كردم بهش عادت مي كنم . سعي كردم ذهنم رو از اين كه روزي اونو مثل خواهر ميدونستم و مثل نسرين و نوش آفرين دوسش داشتم ، پاك كنم و احساسي بهش پيدا كنم اما نشد كه نشد . روز به روز سردتر شدم . حالام رك و پوست كنده ميگم ، نميتونم باهاش زير يه سقف باشم . خيلي سخته مادر ، هر چي مي كشم از دست شما و آقا جونه . آخه چرا مجبورم كردين با بيوه برادرم ازدواج كنم . خدا شاهده اگه با زني زشت و دست و پا چلفتي و بي اصل و نسب زندگي مي كردم بهتر بود . لااقل مدتي زن برادرم نبود . انگار شب و روز گوشت مرده مي خورم . آخه چطوري بگم مادر ...
romangram.com | @romangram_com