#بیراهه_ای_در_آفتاب_پارت_34

- كسي كه اين همه شعر ميدونه و به قول معروف سرو گوشش ميجنبه نبايد احساس پيري كنه .

همراه با آهي عميق گفت :

- نه ، سرو گوشم نميجنبه . هر كاري مي كنم تو رو فراموش كنم نميتونم .

- آخه ما كه با هم رابطه اي نداشتيم ، من حتي نديدمت . ديگه زمونه رمانتيك فكر كردن نيس .

- من تو رو ديدم ، نه يه بار بلكه هزار بار . هر روز مي بينمت . سال آخر دبيرستان كه بودي ، چيزي نمونده بود خودم بيام و بگم دوستت دارم . وقتي رفتي سربازي ، من تازه وارد آخرين سال دبيرستان شدم . بين جووناي محل از همه بهتر ، خوش تيپ تر و آقاتر بودي . بارها از كنارت رد شدم اما دريغ از يه نگاه خشك و خالي ! يكي دو بار برات نامه نوشتم تا رضا شاگرد اكبر اتوشويي كه توئم لباسات رو اونجا مي بردي بهت برسونه و بذاره تو جيبت اما فكر كردم خيلي بچه بازيه .

- نميدونم چي بگم . كاش مي ديدمت . شايد به خاطر بيارم .

- نه نه ، تو هر روز منو تو رستوران مي بيني . روز اول كه ديدمت فكر كردم منو يادت مياد ، اما اونقدر تو خودت غرقي كه اگه دنيا رو آب ببره تو رو خواب ميبره .

- چرا شوهر نكردي ؟


romangram.com | @romangram_com