#بیراهه_ای_در_آفتاب_پارت_24

- امشب همه سراغ تو رو ميگرفتن ، برادرم ناراحت شد كه نيومدي . يه جوري حالي شون كردم درس و امتحان داري . نيما آنقدر شيطوني كرد كه چيزي از مهموني نفهميدم .

- چرا نياورديش ؟

- خواب بود ، قرار شد فردا برم اونجا ، به هواي تو اومدم .

- مگه من بچه م ، خوب ميموندي .

يك مرتبه چهره اش تو هم رفت و به حالت شوخي گفت :

- يعني اينقدر از من بيزار شدي ؟

- چرا بيزار باشم ، مگه از من كم لطفي ديدي ؟

- نه ، اما امشب يه جوري شدي ، به نظر ميرسه گريه كردي ، آره ؟


romangram.com | @romangram_com