#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_99

باکمدوبقیه وسایل..

کولموانداختم یه گوشه وروتخت ولوشدم بااینکه توماشین خوابیدم ولی بازم خسته بودم سرمم دردمیکردفکروخیال ارتانم دس ازسرم برنمیداشت..

ازرو تخت بلندشدم یه شلوارتنگ طوسی که کنارش دوتا جیب بزرگ داشت پوشیدم یه بلوز صورتی کمرنگ ساده پوشیدم بعدیه سویشرت طوسی روش پوشیدم.

شال نزدم فقط موهاموبستم وکلاهموانداختم روسرم یقمم باز نبود کلاهم تاحدامکان موهامومیپوشوند..

گوشیموورداشتمو رفتم پایین ..

همه نشسته بودن توهال..رفتم پیششون و

فصل چهل ودوم: :سلام..

غزل: سلام عشقم بیا اینجا ببینم

لبخندی زدم ورفتم کنار غزل نشستم

غزل:چه نازشدی تو..

بازم یه لبخندافاقه کردم..

غزل: ببینم برنامت چیه؟

:درچه مورد؟

غزل: عزیزم اومدیم اینجا چی کنیم اومدیم تفریح وخوش گذرونی دیگه..

: الان فقط دلم می خوادبرم کنار دریا

غزل: اوه اوه باشــــــه..پس بزن بریم.

: بریم ..

با غزل اروم اروم به طرف دریارفتیم

صدای امواج دریا روحمونوازش میکردومنوازخودبی خود..

ناخوداگاه یادمسافرت خودمورادان افتادم آخ رادان اخ زندگی اخ سرنوشت ..

دلم می خواست برگردم عقب یااینکه هیچ وقت رادان مریض نمیشد یااین که اصلا وارد زندگی من نمیشد...

نشستم روی ماسه ها که باجیغ ودادغزل مواجه شدم سری برگشتم طرفش وگفتم: چته روانی؟

غزل: ایییی الان لباست کثیف میشه اییییی پاشوووو

:درد ارامشو بهم ریختی ببین غزل من احتیاج به سکوت وارامش دارم اگه می خوای توهم اروم بشین اگع نه برو خواهش میکنم..

غزل دهنشوکج کردوباحالت قهررفت ..اه حوصله منت کشی این یکیو دیگه ندارم..

بیخیال همه دنیا سرموگذاشتم روزانوهام باخودم گفتم: چه خوب میشد زندگی یه تلویزیون بود هروقت دلم می خواست میزدم عقب یا دوس داشتم میزدم جلو خسته هم میشدم پایان میدادم به این زندگی وتلویزیون وخاموش میکردم..

romangram.com | @romangram_com