#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_98
آره آره همه چیت تکملیه
من ازت خوشم میاد به دلم نشستی
(تهی، سامی بیگی با من میرقصی)
غزل وسوشا اترین بااهنگ میخوندن ومیرقصیدن ..
انقدبه حرکات مسخرشون خندیدم دل درد گرفتم
فصل چهل ویکم: بعدازاینکه کلی دیونه بازی دراوردن همشون خوابیدن امامن خوابم نمی اومد..
نمیتونستم ازاین مناظر زیبا دل بکنم وچشاموببندم وبخوابم..
ارتان:پرواخانوم...
: بله؟
ارتان: خیلی سخت بود درک رفتنش نه؟
:خیلــــــــی
ارتان: شما دیگه نمی خواید ازدواج کنید؟
:چرا همچین سوالی میپرسین؟
ارتان: چیزه همینطوری خب..
:چند روز میمونیم شمال؟
ارتان: فکنم تا اخرهفته..
: خوبه ..
طرفای ظهر بود که رسیدیم..
یه ویلای بزرگ بیشتر مث باغ بود..
پر درخت وگل وگیاه انقدخوشگل بود نمیشد چشم ازش برداری تازه کنار دریا بود..
یه ساختمون بزرگ وسط باغ بود..
یه ساختمون دوطبقه سه اتاق پایین چهار تا هم بالا..
عموایناهم ویلاشون نزدیک اونجا بود به خاطر همین اونا رفتن اونجا با بقیه فقط ما وغزل اینا رفتیم اونجا..
منوغزل وارتان واترین رفتیم بالا پویانومامان بابا ومامان بابا ارتانم هرکدوم یه اتاق..
اتاق صورتی کمرنگ وسفید بود یه رنگای سردو بی روح یه بالکنم داشت یه تخت دونفره وسط اتاق ..
romangram.com | @romangram_com