#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_100
نمیدونم چقدر گذشت که حس کردم یکی پشت سرمه سربرگردوندم دیدم ارتان پشت سرمه جیغ خفیفی کشیدم که دستپاچه شدوگفت: واییییی ببخشید ترسوندمتون
نفس نفس میزدم وگفتم: ازکی اینجایید؟؟؟؟
ارتان: تازه اومدم..
: اها
ارتان: توفکروخیال سیرمیکردید متوجه اومدن من نشدید ..
:اره ...
ارتان: ببخشید میشه بشینم پیشتون؟
:چراکه نه
ارتان با فاصله کنارم نشست ..
ارتان: دریا خیلی ارامشبخشه
:اره خیلی
ارتان: من هروقت دلم میگیره میام اینجا...
ارتان اشاره کرد به یه نقطه دوروگفت: اونجا رومیببنی ...
به جایی که اشاره کردچشم دوختم ولی خیلی دور بود..
:نه خیلی دوره
ارتان: تموم خاطرات وارزوهای من تواونجا خلاصه میشه..
: مگه اونجا چی هست؟
ارتان: دوس داری ببینی؟
:بدم نمیاد
ارتان: پس پاشو بریم
ازروشن وماسه ها بلندشدم لباسموتمیزکردم وهمراه ارتان اروم اروم میرفتیم سمت جایی که گفته بود ..
فکنم رب ساعت رفتیم تا به جایی رسیدیم پر ازدرخت ازبینشون که ردشدیم به جایی که رسیدیم حس میکردم همچین جایو فقط میشه توخواب و رویا دید..
نمیتونستم چشم ازش بردارم خیلی خوشگل بودخیلی...
یه کلبه چوبی با سقف شیروونی کنارش درختای میوه توت فرنگی وگیلاس پرتغال بود پرگل ارکیده ورز ....
یه باریکه اب خیلی خوشگلم کنارشون بود که اونجارو زیبا ترمیکرداونجا پرازگل وگیاه های چشم گیربود..
romangram.com | @romangram_com