#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_101

یه سکو هم میون دودرخت بید مجنون بوددرختابالای سکوطوری بودن انگار توهم قفل شده بودن حفاظی بالای سکوبودن ..

ارتان: قشنگه نــــه؟

:خیلی

ارتان لبخندتلخی زدوگفت: داخلشو ندیدی...

باقدم هایی محکم رفتم داخل درکه باز شددلم می خواست واسه همیشه اونجا بمونم همه چی رویایی بود..

یه هال متوسط یه شومینه دوتا صندلی جلوش یه طرفم تلویزیون بود ویه کاناپه روبروش یه طرفم اشپزخونه یه میز کوچیک دونفره ..

یه اتاق هم بود رفتم درشو بازکردم ..

پربود ازعکسای دختری غربی..

چشمای ابی کشیده موهای بلوندلخت وبلند صورتی برفی ترکیب چهره ی فوق العاده ایی داشت اتاقم پربود ازاون...

یه تخت دونفره یه روتختی قرمز مشکی که زیرگلای رز معلوم نبود البته گل رزایی که خشکیده بودن ..

یعنی اتاق مملواز گل رز بود...

یه میز ارایش هم گوشه اتاق بود..

یه عکس دونفره ارتان ودختره گوشه اینه..

یه پنجره بزرگ که میشه گفت یه دیوارکامل وگرفته بود..

برگشتم دیدم ارتان تکیه زده به در وباچشمای اشک الود به من خیره شده..

فصل چهل وسوم: با تعجب بهش خیره شده بودم ..

روشو ازم برگردوندوگفت: سالها بود تواین اتاق نیومده بودم..

مدتها بود به این کلبه نیومده بودم ..

مدتها بودفراموشش کردم بودم....

سخت بود باورش خیلی سخت ....

باورمرگ همه زندگیت ....

ارتان سرخورد روزمین چیزی نگفت وهق هق کرددستاشو جلوی صورتش گرفته بودگریشو نبینم اخ گریه مرد دل ادمواتیش میزنه..

باقدم هایی لرزون رفتم طرفش نشستم پیشش دستاموگذاشتم رودستاشو ازصورتش برداشتم قلبم تا عمق وجودم سوخت ...

چشاش خون بود ازاشک ..

اشکاشو پاک کردم صورتموقاب گرفت ناخوداگاه اشکای منم سرازیرشد با انگشت شصتش اشکموپاک کردوگفت: می خوای منواروم کنی توکه حالت خراب تره دختر..

با بغض گفتم: دست خودم نیست به خدااا

romangram.com | @romangram_com