#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_88
رفتم اون مانتوی مشکی رنگ که روش گیپور سفید بودپوشیدم یه شال مشکی که روش منجق کاری شده بودانداختم روسرم شلواردمپای مشکیمم پوشیدم..
خط چشم باریکی کشیدم رژ لب قرمزی که خیلیییی تیره بودکمی زدم مژهامم حسابی ریمل زدم باکمی رژگونه همه چیزتکمیل شد...
مامان اینا هم حاضرشده بودن رفتم تواتاق عکس رادان وبغل کردم وبوسیدم بعدهمراه بقیه رفتیم سمت خونه ی پسرعموبابابزرگ.
بابا سرراه جعبه شیرینی هم خریدگفت زشته واسه باراول قراره بریم دسته خالی..
یه عمارت بزرگ ومجلل واقعا قشنگ ساخته شده بودیه سالن بزرگ با دکوراسیون کرم قهوه ایی..
طبقه بالاش ست کامل وسیاه و
سفید ..
همه به استقبالمون اومدن من که هنوز توکف خونه به سرمیبردم.
بادیدن ارتان دوباره فکرم یاداون عکس افتاد..
رفتم روی مبل پیش شقایق نشستم دخترخوشگلوبغل گرفتم اخ که چقددلم واسه این سایانا کوچولوتنگ شده بود محکم لپاشوکشیدم که صداش بلندشد
شقایق: هــــوی روانی چیکارکردی بادخترم جیغشو دراوردی سگ؟؟؟
:لپشو کشیدم خهخ
شقایق: مرض داری اخه کرم تودلته سگ ولگرد!!!
:انقدزرزرنکن این دختر تحفتم ارزونی خودت 😏
شقایق : هرهرهردخترم به توی زشت می ارزه
:ایییش مگه خوشگل ترازمنم هست؟؟؟؟
ارتان:نـه
باتعجب برگشتم سمتش دستپاچه شدوگفت: چیزه فکنم دارن صدام میزننن..
سری جیم زدورفت نگاهی به شقایق کردم که داشت میخندید
:مرض بیشعورنخندکسافت
شقایق: 😂😂😌😉کلک خبریه؟؟؟؟
:نخیرمممم
شقایق: ارههه
:بذار چهلم شوهرم بگذره اونوقت همچین حرفایی بزن ..
شقایق: اهااا یعنی بعدچهلمش قراره خبری شه؟؟
romangram.com | @romangram_com