#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_87
دکمه روفشردم نیاز اومدبالا باهمه سلام واحوال پرسی کردبعدباهم رفتیم تواتاق..
نسکافه وکیک بردم بعدخودم نشستم پیشش
:خوبی نیاز؟
نیاز: قربونت..میگم پری چه تعغییرکردی ..
: زشت شدم!نه؟
نیاز: نه..اما چرا انقدموهات کوتاه کردی چرا ابروهاتوتاتوکردی؟ مژه هاتم!
خنده تلخی کردموگفتم: ایناهم به نوعی نشونشن..
نیاز: حیف بوودموهات خیلی خوشگل بود...
: بیخی باو
نیاز: میگم میارنش اینجا خاکش کنن یا اونجا
:اونجا ...
نیاز: تونمیری؟
:نــــه
نیاز: مامانت اینا چی؟
:من مرگشوباورنمیکنم..هیچ وقتم سرقبرش نمیرم اوناهم واسه من نمیرن..
نیاز:😖😖راسی میای دانشگاه؟
:اره..
نیاز: ایولللل
کلی اونشب بانیازحرف زدم حالم بهترشدطرفای ساعت ۱۱بود که نیاز رفت..
من حتی اگه ازدرونم داغون بودم باید ظاهرموخوب نشون میدادم تا شاید همین الکی ظاهریاهم واقعی شد هــــعـــی..
یاداون عکس افتادم ای خدا معنی اون عکسوجمله چی بود ...
هزارتاسوال بی جواب توذهنم میچرخید انقدفکرکردم تاخوابم برد..
بالاخره
فصل سی وهفتم: بالاخره روز عید فرارسید..
ساعت ۲ظهرسال تحویل بود...
قراربود بریم خونه پدربزرگ ارتان ...
romangram.com | @romangram_com