#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_83
ارتان: مامانت اینا کجان؟
:مامانم ازهوش رفت بردنش بیمارستان..
ارتان: راس میگیدددد؟؟؟ کدوم بیمارستان!!!!
: نمیدونم
ارتان ازجاش بلندشدوگفت: بیاین بریم ببینییم چیشده بلندشید ..
: بااین وضع من به نظرتون امکان پذیره
ارتان: اره اره بیاین بریم
فصل سی وچهارم: لباسموسرسری عوض کردم وباارتان به سمت بیمارستان رفتیم..
توماشین نشسته بودم ارتان رفت ببینه حال مامان چطوره ..
نیم ساعتی میشد که رفته ..
حوصلم سررفته بود...
درداشتبورد روبازکردم ، نگاهی به داخلش انداختم داشتم همه چیزوزیرورومیکردم که سرجام میخکوب شدم نـــــــــــــــه باورم نمیشه
عکس من اینجا پیش این چیکارمیکرد..
عکسوبرگردوندم پشتش چیزایی حک شده بود...
عشق ابدی من پروا..
قلبم تندتندمیزد وای خدا دارم دیونه میشم...
دیدم ارتان داره میادطرف ماشین سری عکسوگذاشتم سرجاش وصاف سرجام نشستم اومدنشست وگفت: ببخشید دیرشد؟
:چیشدحال مامانم خوبه؟
ارتان: اره الان میارنش خونه
:ممنونم مرسی
ارتان: خواهش میکنم فقط تروخدا دیگه ازاین کارانکنین
سرموانداختم پایین باانگشتای دستم بازی میکردم که گفت: دیگه نمیاین دانشگاه؟
:نمیدونم
ارتان: بیاین دیگه ممکنه همچین فرصتیونداشته باشید
:حوصله هیچیو ندارم دیگه
ارتان: شما هنوز خیلی جوونی نباید امیدتوبه زندگی ازدست بدی اون رفت توکه خدابهت فرصت زندگی داده زندگی کن..
romangram.com | @romangram_com