رمان بی پروا نفس کشیدن

#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_82


:درخونه ما؟؟؟؟واسچی؟

ارتان: کارتون دارم ..خواهش میکنم

:ولی من نمیتونم

ارتان: فقط چنددقیقه ..

: نمیتونم بیام پایین ..شما کارداری بیابالا..

ارتان: اخه جلوخانوادتون..

: کسی خونه نیست

ارتان: باشه واحدچند؟

:سوم

چنددقه بعدزنگ خونه به صدادراومد..

شالی انداختم روسرمودروبازکردم..

بابهت زل زده بودبهم.

باتته پته گفت: پروا خانوم..

چه بلایی سرشما اومده!!!!

روشوکرداون طرف

:کارداشتین دیگه بفرمایید داخل ..

ارتان: تروخدا یه چیزی بزنین صورتتون نمیتونم نگاتون کنم

کلاهموزدم روسرم وگفتم: حالا خوبه؟

باناراحتی گفت: اره

اومدداخل رومبل نشست وگفت: چرا این طوری شدید؟

:خودم اینکاروکردم..

ارتان: وایییی خداا

سرشومیون دستاش گذاشت..

اه ازترحم متنفربودم اه..

:امرتون چی بود؟


romangram.com | @romangram_com