#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_81
بابابادیدن من زدتوسرش وگفت: یاامام حسین دختر چه بلایی به سرت اومده ..
بابا مامانوبغل کردوبرد بیرون پویانم بابهت زل زده بودبهم اومدطرفم نشست پیشم وگفت: اجی پروا چرا اینشکلی شدی موهات کوابروهات کوچرا چشات اینشکلی شده؟؟؟؟؟؟؟
دادزد: ده بگووووپروا!!!!
باورم نمیشده پویان داشت گریه میکرد محکم بغلش کردم وخودمم اشک میریختم ..
ازخودم جداش کردمو گفتم: پویان توبابامامانوببرید بیمارستان من نمیتونم بیام بروداداشم بروو
پویان با گریه سری ازپیشم رفت ..
وقتی رفتن باصدای بلندگریه میکردم ..
حالم خراب تر ازهروقتی بوووود..
نمیدونستم چیکارکنم نمیدونستم واقعاااا..
گوشیم مدام زنگ میخوردچندروز بودهی یه شماره بهم زنگ میزددیگه داشت آسیم میکرد دکمه اتصالوزدم وگفتم: بله؟؟؟؟؟
صدای یه پسرجوون گفت: الوپروا خانوم؟
:بله خودمم شما؟
پسره: من ...
:اقا شما کی هستی؟؟؟
پسره: من ارتانم
تعجب کردم ارتان الان زنگ زده بودچیکارداشت من خودم داشتم دیوونه میشدم اینم این وسط..
: إاقا ارتان ببخشید کاری بامن داشتید زنگ زدید؟؟؟؟
ارتان: می خواستم بهتون تسلیت بگم واسه مرگ نامزدتون..متاسفم
:خیلی ممنون..
ارتان: میگم خانواده خوبن؟
:بله خوبن
ارتان: خودتون چطور؟
:مرسی خوبم ...
ارتان: میگم اگه کاری داشتیدمن درخدمتم هاا
:ممنون
ارتان: میگم میشه بیاین پایین چندلحظه من درخونتونم..
romangram.com | @romangram_com