#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_5

باهم رفتیم به سمت خونه رویا اینا.

باروی بازازمون استقبال کردن بازم بادیدن این پسرقلب من بی قرارشداه

@nilaroman

فصل سوم: رفتم یه گوشه پیش مامان رومبل نشستم رویا اومدپیشم گفت:پاشوپاشوبریم تواتاقممم

یه نگاهی به رادان که روبروم نشسته بودانداختم وبلندشدم بارویا رفتیم تواتاقش

رویا انگار می خواست چیزی بگه ولی دودل بود نمیدونم یه حسی بهم میگفت درباره رادانه همین منوبه رعشه مینداخت

دستموجلویه صورت رویا که توفکربود تکون دادموگفتم: هوی کجایی تودختر؟؟؟؟

گنگ سرشو تکون دادوگف: چی؟

:هیچی باباتوهم منگی

رویا:زهرمارپروا توهمم

:رویا؟

رویا: هوم!

:توچیزی می خوای بگی؟؟؟

بادلهره واضطراب نگام کردوگفت: نه

:چرارویا تویه چیزی می خوای بگی بگوجان مادرت خوجون به تنم کردی رویا: قول میدی خوب به حرفام گوش کنی وتصمیم بگیری؟ قول میدی هیچیوقاطی دوستیمون نکنی؟ قول میدی زود قضاوت نکنی پروا تواول قول بده .....

اگه شک داشتم درباره رادانه الان مطمن شدم ضربان قلبم حسابی بالا رفته بوداما نفس حبس شده توسینموازادکردموگفتم: بگورویا بگوقول میدم توکه میدونی من ادم غیرمنطق وبی فکری نیستم..

رویا باترس لب ترکردوگفت: راستش چطوری بگم پروااا به خدا نمیدونم ازکجاوچه جوری شروع کنم..

: بروسراصل مطلب رک وراست بگو

رویا: رادان تورودوس داره نه ازالان ازخیلی وقت پیشا یادته پارسال یه عکسی گرفتیم من واسه رادان فرستادمش اونم ازوقتی دیده بودت روانی شده بودهربار زنگ میزدیه سره ازتومیپرسیدومیدونی اصلا چرا رادان مرخصی نیومدواسه اینکه زودتر تموم شه وبیادتوروببینه به خدا دیونه شدتا روزی برسه که باید برگرده اخه پروا من چرا باید بخوام اون روز توبیای وداداش منوببینی پروا باورمیکنی اون عکس ازاون موقع ها پیش رادان بود...

پروا رادان اگه تااون موقع دیونه قیافه معصوم وخوشگل توشده بود الان عاشق خانومی وباوقاربودنته پروا به خدا داداش من واقعا دوست داره این دعوت امشبم واسه همینه که به خانوادت بگن..

وایی پروا نکنه فکربدی درباره من یا رادان بکنییی به خدا اون صاف وساده دوست داره

توشوک بودم انگاررر

هم خوشحال بودم هم متعجب

رویا باترس واظطراب نگام میکرد

فقط تونستم بگم:پاشو بریم بیرون

رویا باعجززل زدتوچشماموگفت: پروااااا تروخدا داداشموپس نزن

romangram.com | @romangram_com