#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_4


ولی خب چه کنم دیگه میومددمبال رویا منم میدیدمش نمیدونم چرا بادیدنش حالم بدمیشد...

وقتی میدیدم دختری دربارش حرف میزنه نمیدونم چرا ناخوداگاه حسادت میکردم ودوس داشتم گلوطرفوبادندونام بجوم اززور عصبانیت .....

فقط ۳امتحان دیگه مونده بودتا تموم شن دلم گرفته بود دیگه نمیتونستم ببینمش اینم باعث میشد دلم بگیره دروغ نگم بااون حرفش انگار یکاری کرده بود منم ازش خوشم بیاداما خب منم ازاون روز که دیدمش دلم لرزید ولی من نبایدانقدزودخودموببازم ازکجا معلوم اینم مث بقیه نامردنباشه حالا چون برادررویاس دلیل نمیشه که حتما خوبه...

اما ازحق نگذریم واقعا رفتارها کاراش سنجیده وپخته بودن...

امروز قرار بود اخرین امتحانم بدیم

ازصب بق کرده بودم وگرفته بودم دلم می خواس این ثانیه های اخری کمی یواش تربگذرن

وقتی برگموتحویل مراقب دادمواومدم بیرون رویا اومدطرفموگفت: چطور بود پری جونم؟

بااه گفتم: خوب بود

رویا: والا طوری که تواه میکشی ادم فک میکنه برگتوسفید دادی

لبخندتلخی زدموگفتم: نه بابامیدونی دلم گرفته اخه این بار اخره که تواین مدرسم اخرین روزدبیرستان

رویا هم لبخندغمگینی زدودستم محکم تودستش گرفتوگفت: هی چه دورانی بودهاا ولی عب نداره ناراحت نباش دانشگاه بهتره

زدم پس کلش وگفتم: کوفت زهرمار

رویا گفت:إ پروا رادان اومد

نگاشو دمبال کردم ورسیدم به چشمای شب رنگ رادان اونم خیره بود توچشمای من خواستم چشماموازچشماش بگیرم ولی اون چشاموتودلم اتیش به پامیکردن

اخرسرروموبرگردوندم وگفتم: خدافظ رویا

رویا گفت:إکجا میری پروا وایسا بیا این باراخربامابیا حالا

نه من نمیتونستم نمیتونستم کنارش راه برمودستاشونگیرم من خیلی بی جمبه واحساساتی بودم چقدزود دلموتواین مدت کم باختم واقعا خنده داربودمن تواین ۱۷سال زندگی تاحالا نگاپسری هم نکرده بودم درخواست داشتم ولی این خیلی فرق داشت..

رویاروبغل کردمورفتم سری

نمیتونستم بمونم

انقدتندتندخودموبه خونه رسوندم که اصلا نفهمیدم کی رسیدم فقط باهرتوانی بود خودمورسوندم به اتاقم دروبستم ونشستم روتخت بغضموشکستم باصدای خفه ایی اشک میریختم اه اه چیکارکنم واییی یعنی رادان واسه همیشه تموم شدنهههه این امکان نداره من هنوزم میتونم رادانوببینم اره میتونم بااین حرفا دل بی قررمواروم میکردم ولی اروم نمیشدنمیشد که نمیشد خوابم برد.

عصری باصدای مامانم بیدارشدم مامان میگفت: پاشو پروا پاشو می خوایم بریم خونه دوستت رویا

بلندشدم صاف نشستم وگفتم: چییییی؟؟؟ اونجا چیکار

مامان زل زدتوچشماموگفت: خب دعوت کردن واسه چی داره اخه نکنه یادت رفته قبل اینکه رویا دوست توباشه باباش دوست بابات بودهااا

ای خدا انگاریادم رفته بود اره واییی خداااا یعنی بازم می خوام رادانوببینم واییی چقدخوب

بلندشدم رفتم دست وصورتموشستم ورفتم که حاضرشم دلم می خواس امشب به بهترین شکل ممکن باشم مانتولی روشنموکه تا بالای زانوم بودپوشیدم بایه شلوارتنگ لی که کمی تیره ترازمانتوم بودشال سرمه ایی زدم وکمی چشمای کشیدمومدادکشیدم رژصورتی کمرنگی هم زداها حالا همه چی تکمیله ازاتاقم رفتم بیرون بقیه هم حاضرواماده بودن..


romangram.com | @romangram_com