#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_3

کپ کردم گفتم: خب چرا تومدرسه نگفت؟

رادان: یادش رفته بودتارسیدیم درخونه یادش اومدکه مال خودش کامل نیس منم چون ظهربود گفتم خودم میرم میگیرم

:اها خب باشه اما چیزه میگم فردا امتحانه منم می خوام بخونم اگه میشه یه کافی نتی سرخیابونه بریم اونجا کپی بگیریم

رادان: باشه چشم بریم

@nilaroman

فصل دوم: واردکافی نت شدیم جزوه هارودادیم تاکپی بگیره

چون یکم شلوغ بودوکارداشتم نشستیم روی صندلی هایی که اونجابود..

رادان گفت: خسته نیستین؟

:نه زیاد

رادان: تروخدا منوببخشیدها

:این چه حرفیه بابا اشکال نداره

رادان نگاهی گذرا بهم کردوگفت: راستش راستش چطور بگم ..میخواستم یه چیزیوبهتون بگممم

:چی؟؟؟چیشده؟؟ بگین لطفااا

سرش پایین بودوباانگشتای دستش ورمیرفت یه دفعه سرشو اوردبالا وخیره توچشام اروم واما سری گفت: من خیلی دوس... ست دارم

چشام اززورتعجب شبیه دوتا سکه شده بودن با بهت وناباوری گفتم:

چی میگید شما؟

دستشو کردتوموهاش وگفت:

نمیدونم به خدا نمیدونم اصن گیجم ازاون روز که دیدمتون گیج ومنگ شدم اخه چیکارکنمم

حرفاش برام قابل حضم نبودددقلبم به شدت توسینم میتپید نمیتونستم اب دهنموقورت بدم سری بلندشدم بادوازاونجا زدم بیرون

رسیدم دم درخونه نفس نفس میزدم نمیدونم چم شده بود...

یه بغض خفه توگلوم بود کلیدموسری ازتوکیف دراوردم ودروبازکردم داشتم میرفتم داخل که یه صدایی گفت: پروااا خانم یه لحظه وایسین

خواستم برم ولی یه حسی نذاشت موندم رادان اومدطرفم وسرشوانداخت پایین وباصدایی که ازته چاه میومدگفت: ببخشید

اینوگفت وسری جزوموداددستمورفت.

منم سری رفتم بالا حالم بدبودانگار تواین دنیا نبودم رفتم تواتاقم لباساموعوض کردموروتختم درازکشیدم هرچی اینوراون ورشدم خواب به چشمام نمیومد

همش یادحرف رادان میفتادم ودگرگون میشدم ....

ازاون روز به بعددیگه خیلی سرسنگین وسردبرخوردمیکردم حتی خونه رویا هم نمیرفتم اصلا دلم نمی خواست رادان وببینم

romangram.com | @romangram_com