#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_2
انگار همین دیروز بودکه دیدمش همین دیروز که دلموبهش باختم وشیفته اون نگاه خمارش شدم ...
اره اره اونم منومی خواست اونم بی پروا خواستارمن بوداون موقع ها سال چهارم بودم اون برادریکی از دوستام بود یکی ازبهترین دوستام
سال دوم بودم که بایه دختری به اسم رویا اشنا شدم رویا دختر مهربون وتودل برویی بود به طوری که خیلی زود باهم صمیمی شدیم وشدیم رفیق فاب هم هی چه دوران شیرینی بود واسه خودش بهترین لحظات زندگی من ...
رویا گفته بود که یه داداش داره که سربازی من فقط همینومیدونستم واینکه اسمش رادان
رویا یه خواهرکوچولو۵ساله هم داشت اسمش رها...
دوسال بعدداداشش ازسربازی برگشت اون روز ماامتحان فیزیک داشتیم رویا به قدری خوشحال بودکه روپابندنمیشد رویا همش اصرارمیکردکه الا بلا داداشم الان داره میادتوهم باید بیای ببینیش اخه یکی نیست بگه من چی کنم اخه این وسط به من چی؟
ولی خب رویا بود دیگه این حرفا سرش نمیشد گیرسپیچ شده بود اگه نیای دیگه نه من نه تومنم به ناچارباهاش رفتم مامانش ازدیدن من خیلی خوشحال شدگفت: رویا ازدیروز گفته حالا که رادان می خوادبیادباید داداش خوشگلمونشون پروا بدم
گفتم: حالا کی میان؟
بااین حرفم صدای ایفون بلندشد....
رویا سری دکمه ایفونوزدوسری رفت توحیاط منم رفتم بیرون که این شازده روببینم ..
درواشدویه پسرچهارشونه وقدبلنداومدداخل رویا خودشو انداخت توبغلش ومحکم صورتشو بوسیدوگفت: واییی رادان نمیدونی چقددلم واست تنگ شده بود به خدااا
رادان گفت: منم به خدا یه دنیا دلتنگ همتون بودم ولی خب چه کنم دیگه ...
مامانش یا خاله راضیه گفت:خوش اومدی پسرم حالا که اومدی دیگه گذشته روول کن بیابریم داخل پسرم نگا پوست استخون شده بچم
رادان: باشه...
یدفعه نگاه رادان خورد به من اب دهنشو قورت دادوگفت: رویا معرفی نمیکنی؟
رویا منوکشید پیششونوگفت:
ایشون عشق من زندگی من اجی خوشگل من پروا
رادان لبخندی زدوگفت: خیلی خوشحالم ازدیدنتون
:منم همینطور خیلی خوش اومدین
باهم دیگه رفتیم داخل تمام مدت که اونجا بودم نگاه خیره رادان وروخودم میدیدم واسه همین معذب بودم وزودرفتم خونه.
خونه هامون نزدیک بودفقط یه خیابون خونه ما اپارتمان ۸طبقه ایی بود که خانواده ۴نفره ما تویکی ازاون واحدها زندگی میکردن.
مادروپدرم شاغل بودن وبیشتر روز حضورنداشتن وقتی هم می اومدن خسته وکوفته می افتادن...
من یه برادرم داشتم که ۴سالی ازخودم کوچیک تربودپویان اصولا کاری بامن نداشت کلا جوخونمون جوساکت وشایدمرده ایی بودنمیدونم..همه اینا باعث شده بود من یه دختراروم و ساکت باشم دختری که تموم درداشو تودلش مخفی کردودم نزد...
ازفردای اون شب دیگه هروزرادان میومددمبال رویا بااینکه فاصله خونه تا مدرسه خیلی کم بوداما نمیدونم دلیل این کارا چی بود
نمیدونم این پسرواسم خواس بوداما نمی خواستم باورکنم که ازاون خوشم اومده واسه همین بیخیالش شدم ومغزخودمو درگیرنکردم نمیدونم چقدگذشت که همین منوال ادامه داشت تااینکه یه روزکه طبق معمول به خاطراینکه رادان اومده بود دمبال رویا من داشتم تنها میرفتم یهودیدم رادان اومدطرفموگفت: ببخشید پروا خانوم رویا گفت جزوه ها شیمیو اگه میشه بدین ازشوم کپی بگیرم
romangram.com | @romangram_com