#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_45
یکم که نشستم سارا اومدصورتمواصلاح کردخیلی صورتم بازشد وخوب شد..
ازسارا تشکرکردمورفتم خونه.
خیلی استرس داشتم می خواستم برم پیش یه جمع غریبه کلا وقتی می خواستم جایی برم که نمیشناختمشون سعی میکردم جلوشون خوب جلوه بدم خودمو نه یه ادم شلخته و....
یه پالتوی مشکی رنگ پوشیدم باشلواریخی رنگ یه شال مشکی پشمی هم زدم ...
کمی ارایشو وموهامم بالای سرم بستم جلوشونم یه طرفه ریختم فرکردم همه چی تکمیل بود.گوشیم زنگ خورد بادیدن اسم آرا لبخند زدم وکیفمو برداشتم وپایین رفتم یه بی ام وه سفید جلوی در بود آرا اومدپایین جلوم..
: سلام ..
آرامنوبغل کردوگفت: سلام عزیزم بیا بریم
خودش نشست جلو منم نشستم عقب یه پسره جلوبود یه پسر دختر دیگه هم عقب خیلی صمیمی برخوردکردن
آرااشاره کردبه اون پسرجلوی وگفت: ایشون همسرمن امیر خوان وایشونم اشاره به من پروا جونم
:خوشبختم اقا امیر
امیر: منم همینطور 😊
آراگفت واین دوتا نازنین وسام زن وشوهرن نازنین دختر خالمه وسامم دوست امیر
بااوناهم سلام واحوال پرسی کردم نازنین دخترمهربون وخونگرمی بود به طوری که خیلی زودباهم جورشدیم اون دوسال ازمن بزرگ تربودودانشجوی ترم ۴داروسازی
سامم ۳سالی ازش بزرگ تربود ولی هم رشته بودن وتویه دانشگاه.
امیرم وکیل دادگستری بود
: آرا؟
آرا: جان؟
:چرا دخترتونیاوردی؟
آرا خندیدوگفت: ای بابا حالا دودقه از دست اون وروجک فضول راحت شدیم حالا هی همه بگن چرا نیاوردیش ای خدااا
فصل بیستم: رسیدیم ازماشین پیاده شدیم بچه ها به سمت ماشین دیگه ایی می رفتن ازآراپرسیدم: کجا داریم میریم؟
آرا:داریم میریم پیش آرسام اینا داداش امیر که ازاون جا باهم بریم
:اها باش
رفتیم طرف ماشین مدل بالایی که کمی اون طرف ترپارک کرد ۳پسرو۲تا دختر ازماشین دراومدن اومدن طرفمون یه پسره که آرسام صداش میکردن وهمون داداش امیربودخیلی قیافش اشنا بود همش فکرمیکردم که کجا دیدمش توفکربودم که آرامنوکشیدطرفشووگفت: خب بچه ها ایشون دوست عزیزبنده پرواجان
یکی ازاون دخترا دستشو به طرفم درازکردوگفت: خوشبختم عزیزم منم یسنام
دستشو به گرمی فشردم
:منم همینطور خیلی خوشحالم ازدیدنت
romangram.com | @romangram_com