#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_38
پسره یکم تعجب کردبعدگفت: فکنم
رادان: اگه داری دوتابیار بی زحمت
سرشو تکون دادورفت.
باتعجب به رادان وکاراش نگاه میکردم بعدازمدتها خندیدم وگفتم: خیلی خلی رادان
رادان: دیونه توام عزیزکم
:می خوای بری؟
رادان: باید برم راه دیگه ایی ندارم..
: 😥😥کی برمیگردی؟
رادان: نمی دونم
:دلم واست تنگ میشه ...
رادان: منم...ولی خب باید بسازیم
پروا برودرستوبخون زندگیتوکن انقدغصه منونخور
شنیدم سیگارمیکشی اره؟
سرموانداختم پایین اشکام سرمیخوردن روگونه هام ومیشستن صورت گلگونمو..
رادان: گریه نکن دلمواتیش نزن دختر
قول بده چیزایی که گفتموانجام بدی باشه؟؟؟
سرمواوردم بالاوگفتم: باشه توفقط برگرد هرچی بگم انجام میدم...
اشکاموبادستش پاک کردوچشماموبوسیدوگفت: تودعا کن
دعا کن که برگردم....
رادان رفت من موندموجای خالیش قراربود کی برگرده خدا میدونست فقط خدایی که این سرنوشتوواسم نوشت.
@nilaroma
فصل شانزدهم: یه هفته ازرفتن رادان میگذشت افسره بوودم افسرده تروگوشه گیرترشدم...
تصمیم گرفتم برم پیش یه روانشناس واقعا خودمم ازاین اوضاع ناراضی بودمونمیدونستم چجوری خودموازاین منجلاب نجات بدم وقتی به مامان گفتم می خوام برم پیش روانشناس خیلی خوشحال شدوگفت این واقعا کاردرست وعاقلانه ای..
تقه ای به درزدموواردشدم زن جوانی حدود۳۰ساله روی مبل نشسته بودوبالبخندمنونگا میکردبه ارومی به طرفش رفتم که گفت: سلام عزیزم بشین
نشستم روی مبل روبروییش وخیره شدم بهش..
romangram.com | @romangram_com