#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_37

باگریه گفت: دیونه چرا اینطوری کردی اخ اخ نگاه کن همش پراززخمه

تودیونه ایی دختردیوانههه

هه این فقط دستامودیده تموم بدنم اینشکله

رویا:پروارادان می خوادبره خارج

چی رادان می خوادبره قلبم تالاپ تالاپ میزدتوسینم بامشت میزدم توسینم چنگ انداختم به مانتورویا گفتم: بگوووودروغ میگیی بگودددههه

زجه میزدم اشک میریختم رویا سعی داشت ارومم کنه ولی نه نمیتونست هیچی منواروم نمیکردجیغ زدم: بروووووبروبیرون نمی خوام هیچ کس اینجا باشه برووووازهمتون بدم میادلعنتیا همتون عوضین اشغالا اه خدااره باتوام کجایی اها خداهه خیلی نامردی خیلییییی

فصل پانزدهم: رویا رفت من موندمویه دنیا تنهایی خودم وخودم ....

امروز قراربودبره می خواستم باراخری که می خوادبره ببینمش نمیدونستم کی برمیگرده واسه همینم کلی اصرارکردم ببینمش..

حداقل باید امروز جلوی رادان خودموخوب جلوه میدادم بلاخره بعدازدوماه قراره ببینمش.

یه مانتوقهوه ای بلندپشمی پوشیدم باساپورت ذخیم مشکی شال قهوه اییمم زدم روسرم کفشای پاشنه دارمم پوشیدم...

کمی ارایش کردم تااون صورت پژردموپنهون کنه.

کلی استرس داشتم برای دیدنش اخ خداببین چه حالیم

سوارماشین باباشدم وروندم سمت کافی شاپی که ادرسشو داده بود..

ازماشین پیاده شدم نفس حبس شدموباصدابیرون دادم دستموگذاشتم روقلبم باقدم هایی محکم واردکافی شاپ شدم نگاهموتاب دادم روی همه میزها

ناگهان چشمم به یه اشنا افتادمن اونومیشناختم باهمه وجودم میشناختمش چقدتعغییرکرده بود..

اروم اروم به سمتش رفتم روش اون طرف بود، متوجه اومدن من نشده بودهنوزتک سرفه ایی کردم که به طرفم برگشت بی صدانگام کردعجزودرد وتونگاش میشدفهمید

باصدایی که ازته چاه میومدگفتم: رادان؟

باصدای ارومی که فکنم فکردفقط خودش فهمیدگفت:جان دلم؟

به خودش اومدوگفت: خوبی؟

:مگه میشه توروببینم وخوب نباشم ...

لبخندی زدکه دلم ضعف رفت واسش اخ اخ کواون موهای خوش حالتش حالا یه دونه موهم روسرش نبودجاش یه کلاه زیرچشاش گودافتاده بودصورتش رنگ پریده انقدلاغرونحیف شده بودکه هران انگارمی خواست خردشه دوست داشتم بشینم اونجا ازته دل به حال خودموعشقم واین زندگی کوفتی زاربزنم ببین این مریضی چی که نکردبارادان من...

رادان: بشین پروا بشین باهات حرف دارم عزیزم

نشستم روصندلی روبروش

پسری که سفارشارومیگرفت اومد طرفمون وگفت: چی میل دارید بیارم؟

چی ازگلوی من پایین میرفت مگه

رادان باخنده نگام کردوبعدروبه پسره گفت: بستنی دارید؟

romangram.com | @romangram_com