#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_31
خاله راضیه: باشه فداتشم پسرم
بعدازعکس گرفتن وفوت کردن وبریدن شمع توسط رادان کیک وبردیم تواشپزخونه تا تقسیمش کنیم رویا داشت کیک میذاشت توبشقابا که نگام افتادبه رادان بازداشت سرفه میکردواصلا حالش خوب نبودباناراحتی گفتم: رویا؟
رویا: جانم؟
:رادان چشه؟
رویا: هیچی بابا خودش که گفت حتما گلوش چرک کرده
:ازکی اینطورشده
رویا: والا فکنم سه روزپیش همشم سرگیجه داره وسرفه چمیدونم حالش بدمیشه
:وای رویا ااا نکنه چی شده باشه ...
بغض گلومومیفشرد
رویا بغلم کردواروم گفت: الهی من فدای این اجی گلم شم بابا به خدا هیچیش نیست حالا ببین
:امیدوارممم
نمیدونم چرا یه نگرانی واسترسی تودلم بود
بعدازتمام شدن جشن ازرادان خداحافظی کردموبرگشتم خونه...
اون دوروز باقی مونده تانتایج من خواب وخوراک نداشتم تواین دوروزم رادانوندیده بودم...
بالاخره رسیدوقتش رفتم تونت قلبم به شدت میزدوقتی اسمموشمارموزدم نزدیک بودپس بیفتم بادیدن قبولی اونم تودانشگاه تهران گوشیموپرت کردموبلندشدم ازته دل جیغ زدم پریدم مامانوبغل کردم افتادم به گریه ازخوشحالی: واییییی مامان باورت میشه قبئل شدم ای خداااا قبول شدم شکرت اصلا فک نمیکردم قبول شم اونم توهمین تهران خودمون
فصل سیزدهم: گوشی زنگ خوردشماره رادان بود:الورادان
رادان: پرواااا چیشد؟؟؟؟
:رادانم قبول شدم باورت میشه؟؟؟
رادان: راس میگییی زندگیم
:اهوم رویا چی کرده؟؟
رادان: رویاهم قبول شده ولی اینجانه اهواز
:اه چه بدباهم نیستیم
رادان: توکجایی؟
:من درخدمت شما تهران
:ایول همش وهم داشتم ازاینکه توهم مث رویا افتاده باشی شهردیگه
:ای خدا خیلی خوشحالم
romangram.com | @romangram_com