#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_28


—بیرونم بارادان

—باشه دخترم میگم ماداریم میریم خونه عموت اینا خواستین شماهم بیاین

—باشه حالا اگه شد میایم

—باش خدافظ

—خدافظ

گوشیوقطع کردم که رادان نگام کردوگفت: چیشده مامان اینا کجا می خوان برن؟

:خونه عموم

رادان: اها خب ماکجا بریم حالا؟

:خونه ما

رادان:اونجا که کسی نیس

:خب نباشه بیابریم می خوام دسپخت خانومتوبخوری

رادان: اوف ایول بزن بریممم

بارادان واردخونه خودمون شدیم رادان روکاناپه ولوشدمنم رفتم لباساموعوض کردم ...

: رادان پاشو لباساتوعوض کن مریض میشی به خدا

رادان: عشقم توالان لباسی میبینی؟

:اره بذارالان ازلباساپویان میارم برات

رادان: خدا کنه اندازم باشن😂😂😂

:مرض

رفتم ودوتا ازبزرگ ترین لباساشو وراشتم اوردم دادم به رادان که گفت:چقدکوچیکن ایناا

:خوتوحالا بپوش

رادان: خل وچل اخه وقتی لباسای بابات هس چرا ازلباساپویان میاری

:إراستم میگیییی هااا باشه الان میارم

:خدایااا چه غلتی کردیم یه زن خل گرفتیم

:خیلی بدی رادان منم بدبختم یه غول شوهرم شده

رادان: دلتم بخوادهمه ارزوشونه


romangram.com | @romangram_com