#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_23

تقریبا جیغ زدموگفتم: چیییییییی؟؟

بعدخودم دستموگذاشتم رودهنم رویاگفت:چته بابا دختررر

:واییی رویا من هیچ نخوندم وایی خدااا

رویا: خب این یه ماه ونیم وفرصت داری

ماهم که این همه کلاس رفتیم بیا این چن وقتم بریم صفت وسختم بشین بخون

:ای خدااا کاش دربیام پرستاری

رویا: منم همیطورکاش دربیام

:رویا ازفردا پاشو بریم کتابخونه

رویا: باش

بافکری مشغول خوابم برد...

صب باسردردازخواب بیدارشدم ازبس دیشب فکرم درگیروپرازاسترس بود.

ازجام بلندشدم رویا هنوزخواب بودرفتم بیرون ازاتاق نگاهی به ساعت کردم ساعت ۶صب اوه اوه سرم داشت میترکیدازدردرفتم سریخچالشون ودنبال قرص میگشتم که اها بالاخره یه ژلوفن پیداکردموخوردم..

شقیقه هاموبادستم فشارمیدادم رفتم طرف اتاق رادان دروبه ارومی بازکردم روی تخت دونفرش خوابیده بودرفتم کنارش نشستم چقدنازخوابیده بوددلم واسش ضعف رفت دستموکشیدم روصورتش که کمی تکون خوردترسیدم بیدارشه که دیدم نه بیدارنشدصورتشواروم بوسیدوکنارش دراز کشیدم وخودموتاحدامکان بهش نزدیک کردم وبعدازدقایقی چشمام گرم شد.. وقتی چشاموبازکردم توبغل رادان بودم نگام کردبعدلبخندی زدوسرموکشیدتوبغلش ومنومحکم به خودش فشردوگفت: عشقم خیلی دوست دارم به خدااا فک نمیکردم پاشی بیای اینجا

:ای ای باشه باشه فقط تروخدا ولم کن له شدم

دستاشو ازادکردوگفت:وایی ببخشید خوبی؟

:اهوم توخوبی خوب خوابیدی؟

رادان:اره گلم پاشو بریم صبحونه بخوریم

:باش

موهاموجمع کردموبارادان ازاتاق رفتیم بیرون...

خاله راضیه ورها ورویا سرمیزنشسته بودن وداشتن صبحونه میخوردن رفتیم پیششون خاله گفت: سلام عزیزم صبحت بخیر

:سلام خاله جونم صبح شماهم بخیر

خاله: دخترم دیشب که پیش رویا بودی چیشد الان که ازاتاق رادان اومدی

باخنده گفتم: ۶صب باسردرد بیدارشدم قرص خوردم بعدرفتم پیش رادان خوابیدم دیگه نخواستم عشقمم ناراحت شه

خاله: اخی عزیزم الان دیگه سردردنداری؟

:نه

خاله: خوبه خداروشکر راستی رویاگفت قراره برین کلاس وکتابخونه اره؟ کی میرین؟

romangram.com | @romangram_com