#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_170
نمیدونستم چطوری این یکیو حضم کنم..فقط ازخدا صبرو تحمل می خواستم..
فصل هشتادوچهارم: رومو کردم اونطرف تا کسی اشکامو نبینه...
مگه میشد عشقتو تولباس دومادی ببینی و دم نزنی مگه میشه ببینی دستای یکی دیگیو میگیره و دم نزنی......
بااین افکارفقط خودمو ازار میدادم ولی اینا واقعیت بود..
من سر یه دروغ و لجبازی خودمونو ازهم دور کردم..
ولی من مگه میدونستم خبر مرگش دروغ بود؟ مگه من میدونستم برمیگرده که نذارم ارتان وابستم شه..
تف به این دنیا اصلا چی میشد رادان هیچ وقت مریض نمیشد یا اصلا کاش هیچ وقت رادان عاشق اون دختر دبیرستانی نمیشد دختری که دوست خواهرش بود...کاش دل من باچشماش نمیرفت..
کاش هیچ وقت نمیگفت که من قبول کنم😭😭
بس کن پروا تو الان دوتا بچه داریو هنوز تو فکر پسرمردمی اونم قد تو یاخیلی بیشتر زجر کشید فکردی واسه اون راحت بود تورو کنار ارتان دید....
اون که نمیدونست خوب میشه..
مگه اون حق زندگی کردن و بابا شدن نداره؟؟؟ چقدخودخواه بودم من...
دیگه حوصله خودم و ارتان و این بچه هاهم نداشتم ..
دیگه این دوتاهم واسم جذاب و دوس داشتنی نبودن...
تا صب نخوابیدم از فکرو خیال..
چشامم اززور گریه های بی صدا ورم کرده بودن قرمز شده بودن هرکی میگفت چیشده میگفتم به خاطر شب نخوابیه..هـــــــه
خوبه بچه هامم تاصب خوابیدن و اذیت نکردن...
خسته شدم ازاین زندگی خسته کننده و مذخرف..
چقد همه چی تلخ میگذشت..
اخه من ازدردام برم به کی بگم؟؟؟
برم پیش شوهرم از مرده دیگه بگم؟؟ ارتان دق میکنه همینجوری ازدستم هیچیم نگم..
برم پیش مادرم؟ نمیگه خودت کردی..
نمیگه چرا توفکر پسر مردمی..
برم پیش نیاز داغ دل اونو تازه کنم...
اههههههههه...
تاروز عروسی رادان من روزی هزار بار مردم و زنده شدم...
romangram.com | @romangram_com