#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_168


وقتی چشمامو واکردم تواتاق بودم زیر دلم شدید درد میکرد این سند هم که گذاشته بودت دردش یه طرف ...

در اتاق باز شد مامان اومد داخل..

مامان:بهوش اومدی مادر؟

:اره ...مامان بچه هام کجان؟ ارتان کجاس؟؟؟

مامان: قربونت برم رفته دوتا دختر خوشگلتو بیاره..

: مامان دارم ازدرد میمیرم مامااااان بگووووپرستار بیاداخخخخخخ

مامان سری پرستارو صدا زد یه مسکن بهم زد تاکمی اروم شم..

بعد ازچند دقه ارتانم اومد بایه پرستار دیگه ...

دوتانی نی کوچولو رو گذاشتن توبغلم باعشق گرفتمشون..

دستای کوچولوشونو گرفتم چقد خوشگل بودن..

بغض بدی گلومومیفشرد اشکام روونه صورتم شدن..

ارتان: زندگیم چرا گریه میکنی اخه؟

:ارتان باورم نمیشه ...من مادر شدم باورنمیکنم این دوتا بچه های منن باورم نمیشه این نعمت نصیب من شده خداااایا شکرت..

ارتان: خانوم نازم دیدی چه نی نی های خوشملی داریم ما ولی به پای مامانشون نمیرسن..

:اینا همه دنیای منن

ارتان: وهمه زندگی من..

اسمشونو چی بذاریم؟؟

نگاهی به چهره های معصومشون انداختم یکی چشمای سبز و پوست قرمز و موهای زرد..

یکی چشم ابرومشکی و اما اونم قرمز..

اشاره به چشم مشکیه گفتم پگاه ..

وموزرده گفتم پرستش...

فصل هشتادو سوم: ارتان: خیلی قشنگه...

: اهوم..ارتان نگااون چشم رنگیه کپ تواون که شبیه دختر شرقی هاس عینامثل منه...

ارتان: من دیونه این دختر شرقیم.

:إارتان الان پرستشم ناراحت میشه


romangram.com | @romangram_com