#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_167
ازروی تخت بلند شدم و رفتم بیرون..
ارتان: چی گفت خانومم؟
:بچه هادوقلو ان احتمالا هم دختر ..
ارتان: راس میگییی؟؟ چقد خوب لااقل یه بار اذیت میشی..
: اره بهتره ولی دیگه نمیتونم طبیعی بیارم چون خطر داره..
ارتان: بهتر...طبیعی خیلی درد میکشی من نمیتونم ببینم خانومم واسه یه بچه درد بکشه...
البته دوبچه😝
:مرض
ارتان: مگه چی گفتم اصن قربون صدقه به تو نیومده
:ایییییش
تموم وقتم شده بود اینکه هی میرفتم بازار وواسشون لباس و وسایل میخریدم..
یه اتاق بادو سیسمونی جدا انقد خوشگل شده بودن که حد نداشت..
مامانم یه سیسمونی خودمونم یکی..خواست خودش دوتاروبگیره اخه بچه اولمه و رسمه مادر پدر دخترسیسمونی بچه رو بگیرن منم دیدم خیلی توخرج می افتن اصرار کردم فقط یکی...
تو تموم مدت حاملگیم هیچ رابطه ایی باارتان نداشتم ....
ترس ازاینکه بلایی سر بچه هانیاد..
فردا تاریخ زایمانم بود ..
مامان گفته بود برم پیشش اونجا امامن گفتم خونه خودم راحتم بهش گفتم اون بیاد پیش من....
فصل هشتادودوم: صب با صدای مامان چشم واکردم ..
مامان : پاشو دخترم باید بریم بیمارستان پاشو مادر ..
: اخ مامان خوابم میاد..
مامان: الهی مادرفدات شه پاشو دیگه...
به سختی ازرو تخت بلندشدم خیلی سنگین شده بودم باکمک مامان لباس پوشیدم از دیشب هیچ نخورده بودم داشتم ازحال میرفتم...
ارتان: مامان بذا یه چیزی بخوره الان بیهوش میشه...
مامان: نمیشه پسرم...بیاین بریم دیگه حسابی دیرشده...
وقتی وارد اتاق عمل شدم یه ترسی همه وجودمو گرفت ..
یه چیزی گذاشتن رو دهنم حس خفگی میکردم اروم اروم چشمام به خواب رفت...
romangram.com | @romangram_com