#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_163
ارتان: ای جووونم...
باهم رفتیم داخل غذارو سرمیزچیدم ارتانو صداکردم باهم نشستیم سر میز اومدم یه قاشق بخورم اصن بو غذا و شکلش حس کردم بدترین غذای دنیاس درصورتی که من عاشق کباب کوبیده بودم..
حس کردم همه محتویات معدم بالا اومد سری بلند شدم و به سمت دسشویی دویدم تاجون داشتم بالااوردم...
ارتان که ازحرکات و رفتارای من هاج وواج مونده بود اومد سمتم بانگرانی گفت: پروا چیشده خانومم؟؟؟؟؟؟؟
:هیچی صب یکم خرت و پرت خوردم حالمم زیاد خوب نبود واسه همین بالااوردم ...
ارتان: الهی ارتانت پیش مرگت شه خانوم نازنینم بیا تو بغلم بریم نبینم حال خرابتو😞
:خدانکنه ارتان این چه حرفیه...
خجالت زده ازاین همه ابراز محبت از دسشویی اومدم بیرون و به سمت اغوش پر مهر ارتان رفتم گرم در اغوشم گرفت و صورتموغرق بوسه کرد...
فصل هفتادو نهم: صب خیلی زود بیدارشدم ارتان که نبود سریع حاضرشدم و به سمت ازمایشگاه رفتم...
بعدازنیم ساعت معطلی بالاخره اسممو صدازدن...
رفتم که جوابو بگیرم دخترک جوونی که اونجا بود دادش دستم ولبخنددندون نمایی زدو گفت: مبارکه عزیزم جوابت +
یه لحظه حس کردم بین زمین و هوا معلقم ....
افتادم رو زمین همه به سمتم هجوم اوردن توحال خودم نبودم...
دخترک: خانوم خانوم پاشو چیشد یدفعه؟؟؟؟
:مــــن خوبـــم
به سختی ازروزمین بلندشدم و ازاونجا اومدم بیرون ...
نمیدونستم باید بخندم یاگریه کنم نمیدوستم خوشحال باشم یاناراحت قهقه بزنم یا هق هق،؟؟
یه حس عجیب داشتم خیلی عجیب شاید شیرین شایدم تلخ ...
ولی یه حس عجیب اشنا اما دور...
انگار دنیام دیگه اون دنیا نبود من الان دونفرم یکی دیگه هم تووجود منه من باید ازاین کوچولو مواظبت کنم اره این کوچولو خیلی باارزش و مقدسه ...
باسرخوشی گوشیو ازکیفم دراوردم و به نیاز زنگ زدم ..
: الووونیاز؟؟؟
نیاز: سلام بی معرفت کدوم گوری هستیی؟؟؟
:نیاززززز!!!
نیاز: هااا؟؟؟ چته؟؟
یدفعه زدم زیرگریه ..گریه ازشوق نه ناراحتی..
romangram.com | @romangram_com