#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_160
ارتانو ماشینو کنارساحل پارک کرد سری پیاده شدم ...
چقد این دریا قشنگ بود خداا
ارتان اومد کنارم دستشو گذاشت دور کمرم باهم به سمت دریا رفتیم...
وقتی اب به پاهام میخورد حس شیرینیو بهم منتقل میکرد ...
تاکمر رفتم تواب کلی شنا کردیم...
ارتان: پروا برو منوپادو بیار یه چهار تا عکس یادگاری بگیریم..
:ای به چشممم
سری رفتم مونوپادو ازتوماشین اوردم تاجون داشتیم عکس گرفتیم..
ساعت ۳:۳۰بودکه دیگه بعد اینکه حسابی شنا کردیم و خشک شدن و عکس گرفتن اززور گرسنگی دیگه قصد رفتن کردیم...
یکی ازرستوران های خوبی که معرفی کرده بودن رفتیم..
ارتان سفارش کباب برگ داد اخ که چقد گرسنم بود...
باولع خوردم حتی یه دونه برنجم باقی نموند..
فصل هفتادوهفتم: بعد ازخودردن غذا و حساب کردن رفتیم قلعه هرمز ..
تا ساعت ۸اونجا بودیم میگشتیم بعد ازاون برگشتیم هتل انقد خسته بودیم که شام نخورده خوابمون برد..
صب باحالت تحو ازخواب بیدار شدم به خاطر دیشب بود که هیچی نخورده خوابیدم ساعت ۸صب بود..
انقد حال بدی داشتم و دلم شدید ضعف میرفت ارتانو تکون دادم وگفتم: ارتان پاشو گرسنمه حالم بده😷
ارتان: هوم!!!!
چیشده؟؟
:دلم ضعف میره حس میکنم دل ورودم داره میاد توحلقم بیابرو صبحونه بیار..
ارتان خوابالود ازرو تخت بلندشد و رفت پایین...
ولو شدم روتخت تاوقتی که ارتان اومد..
انقد بی جون و بی حال شده بودم که حتی نمیتونستم بلندشم و چیزی بخورم..
ارتان: پروا جان بیا بخوردیگه خودت گفتی گرسنه ایی..
: ارتان جون ندارم به خداا
ارتان: باشه وایسا خودم الان لقمه میگیرم میذارم دهنت..
romangram.com | @romangram_com