#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_15
نگاهی به رادان کردم مشغول حرف زدن بادوستش بودمنم خیلی دلم می خواست برم پس بلندشدم بامهسا رفتم وسط انقدرقصیدم که جونی واسم نموندیدفعه دیدم اهنگ قطع شدوسکوت شدخیلی جلوم شلوغ بودورادانونمیدیدم یدفعه همه رفتن کناردیدم رادان داره خیلی جنتلمنانه میادبه ستم اومدپیشم وگفت: پرنسس من افتخارمیدید؟
دستشوگرفتم وگفتم:باکمال میل مستر
خندیددستشو گذاشت دورکمرم منم دستامودورگردنش حلقه کردم یه اهنگ خوشگلم گذاشتن که فضاخیلی رمانتیک شدهمه رفته بودن کنارفقط منورادان بودیم منواون بعدازاینکه رقصدیم منواوردپایین وجلوهمه لباموبوسیدصدای صوت ودست بودکه همه جاروکرکرده بوداروم دم گوشم گفت: این به اون در
باهم رفتیم نشستیم بعدخوردن شام دوباره کمی رقصیدیم بعدکم کم همه داشتن میرفتن که رادان گفت: می خوای بدونی سوپرایزم چی بود
؟؟؟؟
اوه انقدغرق مهمونی بودم سوپرایزوبلکل فراموش کرده بودم
:اره بگودیگهههه دقم دادی
رادان: نیم ساعت دیگه بلیط واسه کیش داریم ...
طقریبا دادزدموگفتم: چییییییییییی؟؟؟؟
رادان: همین که گفتم
:رادان؟ الان؟ کیش؟ واییی خدااا
چرا زودترنگفتی
رادان: خب سوپرایزه
:رادان من باید وسایلموجمع کنم تازه مامان وبابا چی وای
رادان:نگران چیزی نباش همه وسایلت جمع شدست مامان باباتم میدونن حالام بیابریم عروسکم.
وای خدا اااااین فکرهمه چیوکرده بودهمه خبرداشتن جزمن
رفتم لباسموعوض کردم یه شلوارومانتوپوشیدم ولی اصن وقت بازکردن موهامووپاک کردن ارایشو نداشتم پس وسیلموبرداشتم بعدازخداحافظی ازهمه بارادان رفتیم فرودگاه ..
نشسته بودیم روصندلی هامنتظربودیم تاهروقت هواپیمابخوادبلندشه...
@nilaroman
فصل هفتم: انقدخسته بودم سرموگذاشتم روسینه رادان اونم بغلم کردوسرم ونوازش میکردکم کم داشت چشاک گرم میشدکه رادان گفت: عزیزم پاشو باید بریم
دلم می خواس خودموبکشم
به زوربلندشدم رفتیم توهواپیما جامون نشستیم....
رادان گفت: حالا بیا توبغلم بخواب...
باخوشی خودموتوبغل مردونش جاکردموعطرشوبوکردم چه حالی
داشت خوابیدن توبغل عشقت.
اصن نفهمیدیم کی رسیدیم هتل باهمون سروضع افتادم روتخت وخوابم برد....
romangram.com | @romangram_com