#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_14


رادان که قش بودازخنده گفت:

عشقم بیخیال خواهرخل وچل ماشو

:فقط به خاطرتوباباصحنه احساسی ....بش

رویا: مرضی دوتاتونوبگیره حالایه لب بودهزارتاازاینا باهم بگیرین بعدا من اومدم بگم خانوم عاشق لباسات یادت رفت ببری

اوه اوه تازه یادم اومدقراربود بالباس اسپرتم عکس بگریم

:إخوب شداومدیییی

رویا: بعله دیگه بیاایم لباسات

لباساروازش گرفتم بعدشال حریری انداختم روسرم یه رویه توری هم پوشیدم رادان دستموگرفت باهم سوارماشین شدیم ورفتیم سمت اتلیه.

توراه بودیم که رادان گفت: پروا؟

:جانم!

رادان: واست یه سوپرایزی دارم

:چی؟؟؟؟؟

رادان: حتی فکرتم بهش نمیرسه

خیلی کنجکاوشدم باهیجان گفتم: بگوووووخوووو

رادان: نوچ نمیشه

:خیلی بدی میگی بعدنمیگی

رادان: خخخ خوخوبیش همینه خوسوپرایزه وقت خودش بایدبفهمی عسیسممم

:مرض من تاوقتی بفهمم اززورکنجکاوی وفضولی دق میکنم خو

رادان: خدانکنه نخیرم هیچیت نمیشه حالام پیاده شودیگه...

رفتیم بعدازگرفتن کلی عکس رفتیم سمت خونه پدربزرگ من ...

رادان اول پیاده شدبعددروواسه من بازکرددستمودور بازوی مردونش حلقه کردم وباهم رفتیم داخل همه باخوشی تبریک میگفتن نامزدی منورادانو....

رفتیموسرجامون نشستیم یکی یکی فامیلا ودوستا میومدن وتبریک میگفتن وهدیه میدادن دخترپسرا هم خووسط درحال رقصیدن...

مهسا دخترخالم اومدپیشم وگفت: دخترعجب شوهرجیگری داری هااچی تورکردی واسه خودت

یکی زدم توپهلوشوگفتم: چشاتودرویش کن زلیل مرده

مهسا خندیدوگفت:همش واسه خودتتتتت حالا پاشوبریم یکم برقصیممم


romangram.com | @romangram_com