#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_145
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
خدایا هیچ وقت رهایم نکن...
همه اتفاقات واحساست ازدیشب تاالان نوشتم..
واسه ناهار رفتیم توحیاط روزمین زیر پایی پهن کردیم زیر درخت اونجا ارتان جوجه کباب درس کردخیلی چسبید...
شبم خونه بابابزرگ ارتان دعوت بودیم..
قرار بود قبل اینکه بریم اونجا یه دوری بزنیم بیرون..
ظرفاوچیزا وبرداشتم بردم شستم وسرجاشون گذاشتم..
ارتانم که نشسته بودتوحیاط چایی سرمنقل درست میکردبخوره منم رفتم حاضرشم..
بااینکه صب رفتم حمام اما خب بوی کباب گرفته بودم..
رفتم یه دوش سرسری گرفتم اومدم بیرون موهامواول خوب باسشوار خشک کردم بعداتوشون کردم..
شلوار لی ابی تیره تنگی پوشیدم بامانتو ساتن سفید که وسطش یه سنکگ سینه طلایی میخورد..
شال سفیدپولک دارمم انداختم رو سرم...
ارایش متوسطی هم کردم..
ازجلو اینه بلندشدم خواستم برم که ارتان یدفعه جلوم سبز شد..
جیغ زدمو وگفتم :وایییی ارتان چرا مث جن ظاهر میشی اییییش
ارتان خندیدومنو به خودش فشرد :ارتان نگا لباسمو خراب کردی ولم کن اخ اخ..
ارتان لپمو کشیدوگفت :خیلی خوشگل شدی ندزدنت
:نگران نباش کسی منو نمیدزده خیالت تخت مگه تحفم!!
ارتان :دلشونم بخوادپری من تکه تودنیا..
:ای...مگه فقط تو😝
فصل شصت ونهم: ارتان: ای جونمممم
:اییش ده برو حاضر شو
romangram.com | @romangram_com