#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_140


لای جمعیت دمبالش میگشتم ولی انگارنبود...

وقتی سرجایگاهمون نشستیم نگاهی به جلوم انداختم ازچیزی که دیدم نفسم گرفت..

دقیقا روبروم بود اما دور تر...

داشت نگام میکرد...

نگاش پر غم بود پر درد

پر ازخواهش و تمنا برای خواستن ...

بغض بدجوری به گلوم فشار می اورداخه قرار بود امشب جای ارتان اون مرد زندگیم شه...

حس میکردم همش یه چیزی ته قلبم میسوزه

سرمو انداختم پایین تا نسوزم تو نگاهش...

فصل شصت وپنجم: چشمام پراشک شده بود..

عاقد برابار سوم خطبه رو خوند سرمواوردم بالا نگامو دوختم به رادان...

خدا منو ببخش لحظه محرم شدنم دلم پیش یه نامحرمه ...

ازچشمای رادان اشک جاری بود ...

بابغضی که هران می خواست بشکنه لب بازکردم خدا منوببخش

:باـ...اجازه پدرمادرم وبزرگترا بله ..

صدای کل زدن صدای دست وسوت صدای شادی...

اما انگار من تواون دنیا نبودم انگار من مال این دنیا نبودم من تودنیای پسره غریبه اشناگم بودم...

دیگه اشکام راع خودشونوگرفته بودن همینجور گریه میکردم همه گذاشتن پای اینکه خوشحاله و یاناراحته واسه اینکه می خواد ازخونه پدرش بره و...

ولی کی ازدل من خبرداشت...

دستام میلرزید وقتی امضاکردم ..

خدا دیگه محرم شدیم دیگه اسمامون رفت توشناسنامه هم ...

دیگه تموم شد..

نیازحالمو فهمیده بود رفت واسم اب اورد کمی خوردم خودموجمعو جور کردم زشت بود شب عروسیت گریه کنی...

همه میومدن تبریک میگفتن ...

رویا اومد جلو چشای اونم پر اشک بود اومدمحکم بغلم کرددم گوشم گفت: ببخشید اجی حلالم کن 😭😭😭


romangram.com | @romangram_com