#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_139

لباسمو باکمکم بچه ها پوشیدن یه لباس شیری رنگ که بالاش دکلته بودو خیلی باز ...

دامن پف و روش منجق کاری شده زیاد شلوغ پلوغ نبود ...

کفشامم پوشیدم ازشنل بدم میومدواسه همین کت کوتاهیو تنم کردم...

صدای ایفون اومد..

ارایشگر:بفرما دامادم اومد اینکه ازسرتم زیاده...

میدونم حرفش به شوخی بود ولی بازم بهم برخورد..

درو بازکرد سرمواوردم بالا ازدیدنش تواون کت و شلوار خوش دوخت مشکی دلم قیلی ویلی رفت ...

اب دهنمو قورت دادم خیلی خودمو کنترل کرده بودم نپرم بغلش کنم...

اون موهای قهوه اییشو انقدخوشگل درس کرده بود داشتم روانی میشدم..

اونم هنوز مبهوت من بود..

یدفعه کشیدم توبغلش ...

اروم دم گوشم زمزمه کرد: وای چقدشبیه پرنسسا شدی ....

: مگه قبلا نبودم؟؟

ارتان: الان یه چیز دیگه ایی وایی چجوری تا شب طاقت بیارم دختر

:وایی ارتان زشته ...

ارتان: دوس ندارم هیچ کس اینشکلی ببینت ...

بااین حرفش دلم لرزید..میدونستم ازهیچ کس منظورش با رادانه..

وای خدا رادانم امشب میاد چطور می خواد منوکنار یکی دیگه ببینه...

آخ خدا😥

ارتان دسته گله خوشگلیو که واسم گرفته بودو داددستم باهم سوار ماشین شدیم اول رفتیم اتلیه بعد سمت سالن..

هرچی به اونجا نزدیک ترمیشدیم قلبم بیشتر توسینم میکوبید طوری که ارتان گفت: پروا زندگیم چرا رنگت پریده؟؟

حالت خوب نیس؟

:نه خوبم یکم استرس دارم

ارتان: استرس واسه چی اخه..

:هیچی

باورود ما صدای دست وسوت بلندشد..

romangram.com | @romangram_com