#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_130


بلندشدیم باهم وسط سالن خونه تانگوتوبغلش رقصیدم...

خیلی حس خوبی بود حسی که مثلش نبود...

فصل پنجاه ونهم: سرموگذاشته بودم روشونش وهم پاش میرقصیدم...

:ارتان؟

ارتان: جان دلم؟

:تااخرش هستی؟

ارتان: تا وقتی زندم کنارتم زندگیم

به ارومی لباموبوسید ...

دستموفروکردم توموهاش پیشنیموچسبوندم به پیشونیش دستاموگذاشته بودم کناره موهاش

بالای لبشو بوسیدم سری لبموبرداشتم اصن کارام دست خودم نبود...

ارتان کشیدم توبغلش وگفت: وایی پروا داری دیونم میکنی دختر الان یکاری میدم دستت ...

چشاش خمارشده بود بادستم هلش دادم وگفتم: بیا بریم می خوام این جعبه های رنگووارنگوبازکنم....

سری رفتم نشستم رومبل ارتانم رفت یه اب زدبه صورتش اومدکنارم وگفت: بذار خودم دونه دونه نشونت بدم باشه؟؟

:باش

اول بزرگ ترین جعبه رو برداشت درشو بازکرد ...

یه دختروپسرکه کنارپیانونشسته بودن یه کوک پشت پیانوداشت که وقتی کوکش میکردی مینواخت..

خیلی خوشگل بود..

: وایییی ارتان چقداین نازه..

لپشو بوسیدم که گفت: حالاوایسا بقیه روببین هنومونده خب

یه جعبه دیگه رو برداشت دوتاساعت ست سفید زنونه مردونه

خندیدم وگفتم: اینوکه خودت باید برداری

ارتان: اره دیگه

ارتان یکی یکی بازشون میکرد یکی گردنبند یکی بسته شکلات یکی مجسمه عاشقونه یکی هم لباس خواب😝😝و.....

ارتان سرشو گذاشت روپاهام انقدباموهاش بازی کردم تاخوابید خودمم خسته بودم همونجا رومبل خوابم برد...

چشماموکه واکردم روتختم بودم صب شده بود..


romangram.com | @romangram_com